نه برای شکایت از امیر رفته بودم، نه برای گفتن بدبیاری هایم؛ چون می دانستم اگر حرفی از آن روز بزنم و بگویم مأموران خلیفه، گاری و ترازو و کیسه های خرمایم را به جای مالیات بردند، وضع از آنچه بود، بدتر می شد. شریکم، ابن عمرو را هم به خاطر همین به زندان انداخته بودند. بعد از اینکه وسایل کسب و کارمان را بردند، رفته بود و به یکی از غلامان مادر خلیفه شکایت کرده بود تا اینکه وسایلش را پس بدهند. غلام هم او را یک راست به دربار برد. نمی دانم چه حرف هایی زد که اسیر خشم خلیفه شد.