احمر پسر حواری میگوید: آرزو داشتم سایمان دارانی، یکی از عرفا را در خواب ببینم.
پس از یک سال او را در خواب دیدم.
به او گفتم: استاد! خداوند با شما چه کرد؟
گفت: ای احمد! از جایی میآمدم، قدری هیزم آنجا بود، چوبی به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم، نمیدانم خلال کردم یا نه!
اکنون یک سال است که برای حساب همان چوب معطل هستم.
منبع: علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 169