خانواده آسمانی
  • 6094
  • 160 مرتبه
پناهم می‌دهی؟!

پناهم می‌دهی؟!

1399/08/14 10:06:34 ق.ظ

از من خواست که یکی دو ساعت از دخترش نگهداری کنم تا چند کار اداری را انجام بدهد. پیش از آمدنش، اتاقم را برای ورودش آماده کردم. هر چیزی را که ممکن است برای یک دختربچه سه‌ساله خطرناک باشد، از سر راهش برداشتم، کف اتاق را خوب گشتم تا چیزی نیفتاده باشد که پایش را اذیت کند. باهم توی اتاق نشستیم و بازی کردیم. پابه‌پایش راه می‌رفتم و همه‌جا زودتر از او وارد می‌شدم و سریع به اطراف نگاهی می‌انداختم تا خیالم راحت شود که امن است. موهایش را از روی صورتش کنار می‌زدم و مرتب می‌کردم تا مبادا چشمش را اذیت کند. او هم انگار به من اعتماد کرد؟ انگشت اشاره‌اش را به سمت من گرفت و خواست تا پوست آلوزردی را که به انگشتش چسبیده است، بردارم. باهم توی محوطه رفتیم. از شلوغی و سروصدای بچه‌ها، احساس ناامنی می‌کرد. بیشتر به من نزدیک شد؛ تا جایی که وقتی دو تا گربه که دنبال هم می‌کردند، از جلوی‌مان به‌سرعت رد شدند، خودش را به من چسباند و من هم مثل یک ساعت اخیر، باز از او مراقبت کردم. کمی بازی کردیم و به خانه برگشتیم. مادرش کمی دیرتر آمد. خسته شده بود، روی زمین دراز کشید و ده دقیقه بعد، خوابش برد. ملحفه رویش را صاف کردم و خواستم از اتاق بیرون بروم که نگاهم به عروسک اسباب‌بازی افتاد که کنارش بود. اگر غلت می‌زد، حتماً کمرش درد می‌گرفت. اسباب‌بازی را برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.

به یاد تو می‌افتم؛ «کمْ مِنْ فَادِحٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَقَلْتَهُ وَ کمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیتَهُ وَ کمْ مِنْ مَکرُوهٍ دَفَعْتَه‏»
1 ... چه بسیار بلاهای سنگین و شکننده را که از من دفع و چه بسیار ناخوشایندی را که از من دور کردی و من چقدر به تو بی‌اعتمادم. توبه ربوبیت خودت، خطرهای بزرگی را از من دفع کرده‌ای. گاهی مانند دخترک سه‌ساله‌ای که وقتی نگذاشتم به گاز روشن آشپزخانه نزدیک شود، گریه کرد و نفهمید که او را از خطری بزرگ حفظ کرده‌ام، به موانع که رسیدم، خودم را باختم و به تو بدگمان شدم. نفهمیدم چگونه به این سن رسیدم و از خیلی بدی‌ها، بیماری‌ها و رخدادهای ناگوار در امان بودم. علم و حکمت و فیض در صحنه تو را ندیدم. «یا دائم اللُّطف»2!؟ چه کسی از تو به من مهربان تر است؟! حتی اطمینانی را که این دخترک در شلوغی و سروصدای بیرون به من داشت، من به تو نداشتم. در عوض هر جا احساس ناامنی کردم، به هرکسی جز تو. پناه بردم. دخترک، به‌حکم تجربه و فطرتش فهمید که می‌تواند به من اعتماد کند. تمام مدت دستم را رها نکرد و هرچقدر شلوغی اطرافش بیشتر می‌شد، بیشتر از من حرف‌شنوی داشت. «یا مَن إلیهِ یلجَأ المُتحیرون»3؟! سرگردان و متحیر و خسته از پناه بردن به غیر، به سمتت می‌آیم. این بار می‌آیم که بمانم و دستم را از دستت رها نکنم.

«یا مَنْ بَابُهُ مَفْتُوحٌ لِلطَّالِبِین‏»4! پناهم می‌دهی؟

 


پی‌نوشت:

۱. بخشی از دعای کمیل.
۲. بخشی از دعای جوشن کبیر.
۳. همان.
4. همان.

 

منبع: ماهنامه خانه خوبان

اخبار مرتبط