ـ علیبنحسینبنعلیبنابیطالب (حضرت علیاکبر):
زیباترین بود... نه اینکه زیباییاش تنها برای ظاهرت باشد... نه؛ از هر لحاظ زیباترین بود!
زیباترین شباهتِ عالم در او بود... او که در سخن گفتن، اخلاق و حتی چهره شبیه جد خویش، رسول خدا بود!
آنقدر زیبایی بر وجودش نشسته بود که دشمن هم زبان به مدحش باز میکند، آنجا که معاویه از اطرافیانش میپرسد: «سزاوارتر از همه بر خلافت کیست؟»
گفتند: «شما!»
معاویه گفت: «خیر؛ سزاوارترین مردم به خلافت، علیبنحسینبنعلی است که جدش رسول خداست و شجاعت و دلاوری بنیهاشم، سخاوت بنیامیه و شکوه و جلال ثقیف در او جمع است.»
تو لایق والاترین دعاها از جانب پدر بود که: «خداوند به تو بهترین پاداش فرزندی را عنایت کند.»
ـ عبداللهبنحسینبنعلیبنابیطالب:
آغوش پدر بود و تیر سه شعبه حرمله... خشم الهی و لرزیدن دشمن... خون پاک علیاصغر (عبدالله) و اشک حسینبنعلی!
6 ماه بیشتر نداشت؛ اما بزرگتر از آن بود که بتواند غربت پدر را ببیند و آرام بماند!
ـ عباسبنعلیبنابیطالب:
نامش که نوشته میشود، مقابلش میشود هر چه تعبیر نیکوست نوشت... میشود نوشت: سقّا، ابوقِربه؛ میتوان نوشت: شجاع، دلاور، پهلوان...
میتوان نوشت: عمو، ابوالفضل، قمر بنیهاشم، علمدار دین...
مقابل نامش باید نوشت: فرزند علیبنابیطالب، برادر حسینبنعلی!
ـ عبداللهبنعلیبنابیطالب:
نشان فرزندی علی (علیهالسلام) بر سینه و افتخار برادری حسین (علیهالسلام) بر پیشانی دارد!
با اینکه 8 سال از برادر تنی خویش، عباسبنعلیبنابیطالب، کوچکتر است اما پیش از او به میدان مبارزه میشتابد تا برای او بشود ذخیره در پیشگاه خدا!
ـ عثمانبنعلیبنابیطالب:
پس از عبدالله، عباس، او را به میدان خواند... شمشیر میزد و رجز میخواند که:
انّی أنا عثمان ذوالمفاخر
شیخی علی ذو الفعال الطاهر
منم عثمان صاحب افتخارات، آقایم علی همان فرد نیکوکار و پاکیزه است.
و سرانجام تیر خولیبنیزید أصبحی و نوشیدن شهد شهادت!
ـ جعفربنعلیبنابیطالب:
کوچکترین پسر امالبنین که 2 سال از عمر خویش را در کنار پدر و 21 سال عمرت را در جوار برادرت، حسینبنعلی (علیهالسلام)، بود. به میدان شتافت که:
أنّی أنا جعفر ذو المعالی
ابنعلی الخیر ذی الأفضال
من جعفرم و صاحب افتخارات، فرزند علی نیک کردار و بخشنده!
ـ ابوبکربنعلیبنابیطالب:
با این رجز به میدان نبرد رفت:
شیخی علیٌّ ذو الفخار الأطول
من هاشم و هشام لم تعدل
آقایم علی صاحب افتخارات فراوان از نسل هاشم است و کسی به پایه هاشم نمیرسد.
ـ ابوبکربنحسنبنعلیبنابیطالب:
عبداللهبنعقبة غنوی، شد عامل نوشیدن شربت شهادت! شد میانبر رسیدن به دیدار حق!
ـ قاسمبنحسنبنعلیبنابیطالب:
تنهایی و بیکسی عمویش حسین (علیهالسلام)، آرامشش را ربود.
آنقدر بر رفتن به میدان پافشاری کرد تا از حسین (علیهالسلام) رخصت گرفت و بهسان ماهپارهای به میدان شتافت!
بند کفش چپش پاره شد و تا درنگ کند برای بستن بند کفش، عمربنسعد نُفیل، با شمشیر بر سرش نواخت... و حسین (علیهالسلام) چون باز شکاری خود را بر بالینش رساند!
ـ عبداللهبنحسنبنعلیبنابیطالب:
حتی به سن بلوغ نرسیده بود؛ اما بزرگمردی بود و نمیتوانست گوشهای بایستد و عمویش حسین (علیهالسلام) را زخمی ببیند... این بود که دست را در برابر شمشیر بحربنکعب سپر کرد برای عمو جانش... و در آخر حرملهبنکاهن به شهادتش رساند!
ـ عونبنعبداللهبنجعفربنابیطالب:
فرزند عقیلة بنیهاشم ـ زینب کبری (سلاماللهعلیها) ـ که با این رجز به میدان رفت:
إن تنکرونی فأنا ابنجعفر
شهید صدق فیالجنان أزهر
یطیر فیها بجناح أخضر
کفی بهذا شرفاً فیالمحشر
«اگر مرا نمیشناسید من فرزند جعفر طیارم. شهید راستینی که با چهره درخشان در بهشت جای دارد و با بالهای سبز در آنجا به پرواز درمیآید و روز قیامت همین افتخار و سربلندی مرا کافی است.»
سی سوار و هجده پیاده را به هلاکت رساند و سرانجام با ضربه عبداللهبنقطنة طایی نیهانی به شهادت رسید!
ـ محمّدبنعبداللهبنجعفرابنابیطالب:
پیش از «عون» به میدان نبرد رفت، ده تن از سپاه دشمن را به هلاکت رساند که لشکریان محاصرهاش کردند و عامربننهثل تمیمی به شهادتش رساند!
ـ عبداللهبنمسلمبنعقیلبنابیطالب:
طی سه حمله، 98 تن از سپاه دشمن را به هلاکت رساند و سپس تیر عمروبنصبیح صدایی شد پل عبورش از دنیا و رسیدن به دیدار پدرش؛ مسلم!
ـ محمّدبنمسلمبنعقیلبنابیطالب:
پس از شهادت عبدالله، فرزندان ابوطالب و ازجمله محمّدبنمسلم، دسته جمع بر دشمن یورش بردند که حسین (علیهالسلام) بانگ زد بر آنها که:
«عموزادگان! در مسیر شهادت، صبر و شکیبایی پیشه کنید.»
ـ محمّدبنابوسعیدبنعقیلبنابیطالب:
حسین (علیهالسلام) که از اسب روی زمین قرار گرفت، آسیمهسر از خیمه بیرون دوید... دشمن نگرانیاش را برنتافت... هانیبنشبیت خصرمی به شهادتت رساند، گرچه از شرم و ترس، خویش را پنهان میساخت.
ـ عبدالرحمنبنعقیلبنابیطالب:
در هجوم دستهجمعی خاندان ابوطالب با این رجز بر دشمن تاخت:
أبی عقیل فأعرفوا مکانی
من هاشم و هاشم إخوانی
«پدرم عقیل است بنابراین؛ جایگاه مرا بدانید. من از هاشم و هاشمیان برادر من هستند!»
ـ جعفربنعقیلبنابیطالب:
به کارزار شتافت، دلاورانه شمشیر زد... 15 تن از دشمن را به هلاکت رساند و سپس حوط، هم او که قاتل برادرش عبدالرحمن بود، او را نیز به شهادت رساند.
ـ أسلمبنعمرو، غلام حسینبنعلی:
آنقدر جنگید تا شهادت را در آغوش کشید. بر زمین بود که حسین (علیهالسلام) بر بالینش آمد. سرش را در آغوش گرفت و گونه بر گونهاش گذاشت. تبسمی کرد که: «من کجا و فرزند رسول خدا کجا که صورت به صورتم گذاشته!»
و روحش به آسمان پر کشید.
ـ قارببنعبدالله دئلی غلام حسینبنعلی:
همراه مولایش حسین (علیهالسلام)، از مدینه به مکه و سپس به کربلا آمد... و در نخستین حمله، ساعتی قبل از ظهر، جام شهادت نوشید!
ـ منحجبنسهم، غلام حسنبنعلی:
از مدینه در کنار فرزندان امام حسن (علیهالسلام) حضور داشت... سعادت یار لحظههایش شد و به شهادت در رکاب حسین (علیهالسلام) نائل آمد.
ـ سعدبنحارث، غلام علیبنابیطالب:
غلام حضرت علی (علیهالسلام) بود و سپس، امام حسن (علیهالسلام) و پسازآن باافتخار غلام حسین (علیهالسلام) شد!
از مدینه تا کربلا همراه امام خویش بود و در نخستین حمله به فیض شهادت رسید!
ـ نصربنابومنیزر، غلام علیبنابیطالب:
از کودکی به اسلام تمایل نشان داد. به خدمت رسول اکرم رسید و اسلام را پذیرفت. حضرت به تربیتش همت گماشت.
پس از رحلت حضرت رسول با امیرالمؤمنین به سر برد و پسازآن به امام حسین پیوست و درنهایت در کربلا فرشته شهادت را در آغوش کشید.
ـ حارثبننبهان، غلام حمزهبنعبدالمطلب:
پس از خدمتگزاری علیبنابیطالب (علیهالسلام) و امام حسن (علیهالسلام)، به جمع یاران امام حسین (علیهالسلام) پیوست و به کربلا آمد و در نخستین حمله، شربت شهادت نوشید!
منبع: مجله دیدار آشنا