کاربر گرامی  خوش آمدید ... ( ورود  \ ثبت‌ نام  )
امروز: چهار شنبه 12 اردیبهشت ماه 1403 ساعت: 
گلهای نوشکفته
  • 8635
  • 104 مرتبه
که این‌طور!

که این‌طور!

11/27/1401

یک روز گل سرخ توی باغچه صدا کرد: «آهای! همه جمع شوید کارتان دارم!»

موجودات باغچه با کنجکاوی دورش جمع شدند. گل سرخ گفت: «از امروز، من رئیس این باغچه‌ام. اگر من نباشم، اینجا دیگر باغچه نیست. فقط یک‌تکه خاک است.»

همه با تعجب به هم نگاه کردند، ولی چیزی نگفتند.

گل سرخ ادامه داد: «از امروز به بعد، هر کس به درد من نمی‌خورد باید ازاینجا برود. فهمیدید؟»

همه شانه بالا انداختند و پچ‌پچ‌کنان پراکنده شدند.

گل سرخ فریاد کشید: «کجا رفتید بی‌اجازه؟ یکی‌یکی بیایید بگویید به چه دردم می‌خورید. زود باشید بینم!»

پروانه روی گل سرخ نشست و گفت: «من زیبا و رنگارنگم. اینجا که باشم، باغچه قشنگ‌تر می‌شود. دلت می‌آید بیرونم کنی؟»

گل سرخ سر تکان داد و گفت: «خُب تو بمان. بعدی!»

زنبور دور گل سرخ چرخید و گفت: «من ویزویز می‌کنم تا حوصله‌ات سر نرود.»

گل سرخ با تندی گفت: «خُب تو هم بمان!»

مگس بال‌بال زد و گفت: «من... من برایت وزوز می‌کنم تا از ویزویز زنبور خسته نشوی.»

یکی از مورچه‌ها جلو آمد و گفت: «ما باغچه را تمیز نگه می‌داریم.»

حلزون شاخک‌هایش را تکان داد و گفت: «من هی دور باغچه می‌گردم و نگهبانی می‌دهم.»

کفشدوزک و هزارپا و بقیهٔ موجودات باغچه هرکدام چیزی گفتند.

چند لحظه سکوت شد. گل سرخ پرسید: «تمام شد؟ کسی نمانده؟»

کرم خاکی از توی خاک بیرون آمد و گفت: «چرا، من هم هستم. ولی نمی‌دانم چه بگویم. حتماً به دردی می‌خورم، ولی کدامش را نمی‌دانم.»

گل سرخ عصبانی شد و فریاد کشید: «من توی باغچه‌ام مفت‌خور نمی‌خواهم. پس باید ازاینجا بروی! همین حالا!»

کرم خاکی شانه بالا انداخت و سرش را بالا گرفت و یواش‌یواش دور شد. حلزون با شاخک‌هایش از او خداحافظی کرد. بقیه این‌قدر برایش دست تکان دادند تا کرم خاکی دیگر دیده نشد.

روزهای بعد، هیچ‌کدام از موجودات باغچه به گل سرخ نزدیک نشدند. گل سرخ هم به روی خودش نیاورد؛ اما یک روز صبح، گلبرگ‌هایش را با ناله باز کرد. آخ‌واوخ کرد و گفت: «حالم اصلاً خوب نیست. ریشه‌هایم دارند خفه می‌شوند.»

پروانه آمد و گفت: «آهان! یادت هست کرم خاکی چه قدر خاک دورت را سوراخ‌سوراخ می‌کرد؟»

گل سرخ آرام سر تکان داد. پروانه ادامه داد: «این‌طوری هوا به ریشه‌هایت می‌رسید؛ اما حالا ...»

گل سرخ با ناراحتی فریاد کشید: «پس چرا گذاشتید برود؟ زود بروید دنبالش!»

امّا هیچ‌کس از جایش تکان نخورد. گل سرخ با تندی گفت: «به شما دستور می‌دهم بروید و پیدایش کنید!»

اما کسی به حرفش گوش نکرد. گل سرخ با التماس گفت: «قول می‌دهم دیگر زور نگویم!»

همه دورش جمع شدند و یک‌صدا پرسیدند: «چه گفتی؟»

گل سرخ کمی سرخ‌تر شد و حرفش را تکرار کرد. همه با پچ‌پچ کردند و رفتند.

کمی بعد کرم خاکی برگشت.

به گل سرخ نزدیک شد و گفت: «که این‌طور! پس فایدهٔ من برای تو این است!»
 
گل سرخ با ناراحتی گفت: «حالا خودت را لوس نکن! زود باش، خاک را برایم سوراخ‌سوراخ کن!»

کرم خاکی خندید و گفت: «مگر قول ندادی دیگر زور نگویی؟»

گل سرخ سر پایین انداخت و آرام گفت: «لطفاً.»

کرم خاکی با خوشحالی مشغول سوراخ کردن خاک شد.

منبع: که این طور، کلر ژوبرت

اخبار مرتبط
ثبت سفارش
تعداد
عنوان