زنان
  • 7245
  • 153 مرتبه
بانوی آبی

بانوی آبی

1400/06/10 11:55:40 ق.ظ

مادر یک شهید

محترم خانم، مادر شهید است. جگرگوشه‌اش را از دست داده، اما خودش می‌گوید حالا ده‌ها فرزند دارد. داغ دل امیر هوشنگ ۱۶ ساله را در دل فریاد می زند، اما به زبان نمی‌آورد و در عوض، زخم‌های دلش را با محبت به جوان‌های روان‌پریش تنهایی که در روستایی دورافتاده از شهر هزارتوی پایتخت، روزگار می‌گذرانند، التیام می‌دهد. محترم خانم روزهای جوانی را پشت سر گذاشته، پیر شده، نیاز به مراقبت دارد، اما وقتی به آسایشگاه می‌رسد، سراغ کیفش می‌رود، دو پارچه درمی‌آورد، یکی را محکم به‌زانو می‌بندد و آن‌یکی را به کمر روبه‌قبله می‌ایستد، دست‌هایش را بالا می‌برد و بلندبلند آیةالکرسی می‌خواند. می‌پرسیم این آمادگی برای چیست؟ می‌گوید برای حمام کردن پیرزنان ازکارافتاده و زمین‌گیر: «هر بار قبل از شروع شست‌وشوی بیماران، دست به دعا می‌شوم و هر بار اجابت می‌شود و توان و قوت یک زن ۴۰ ساله به پاهایم سرریز می‌شود و برای چند ساعت فراموش می‌کنم دو، سه سال دیگر، هشتادساله می‌شوم. باور می‌کنید؟ بعضی از روزها ۳۵ معلول قطع نخاعی و پیرزن را حمام می‌کنم. وقتی خدا بخواهد، غیرممکن هم ممکن می‌شود».

 

بانوی نخبه

پدر، آزمایشگاه کوچکی در خانه داشت و هر بار که برای ساخت کرمهای آرایشی بهداشتی، داروهای ضد قارچ و باکتری، ریزش مو و انجام کارهایی از این قبیل به آزمایشگاه می‌رفت، به او و برادر و خواهرش اجازه می‌داد در آزمایشگاه حضور داشته باشند و حتی گاهی اوقات، انجام آزمایش‌های ابتدایی که تغییر رنگ محلول در محیط اسیدی با بازی را نشان می‌داد، به آن‌ها می‌سپرد.

شاید همین مسئله باعث شد که سالها بعد، پروفسور سودابه داوران، استاد دانشگاه علوم پزشکی تبریز با ۱۵ اختراع در حوزه داروسازی برای بیماری‌های صعب‌العلاج، در لیست افراد باهوش قرن ۲۱ قرار بگیرد. او در مورد زندگی شخصی خود می‌گوید: «با تولد فرزندم، دوران جدیدی از زندگی من شروع شد. دورهٔ سخت دکترا را می‌گذراندم و مسئولیت مادری به سایر مسئولیت‌هایم اضافه شد. مهم‌ترین اولویت زندگی، تربیت فرزندم بود؛ برای همین در تمام برنامه‌های زندگی، تغییراتی ایجاد کردم. با بازنشستگی مادرم، من مشغول دوره دکترا شدم. بعدازظهر که به خانه بازمی‌گشتم، تمام وقتم را در اختیار پسرم قرار می‌دادم و سعی می‌کردم زمان‌هایی را که به‌اجبار از فرزندم دریغ کرده بودم، جبران کنم». مسلماً مادری کردن، همسری و درس خواندن، در کنار هم کار آسانی نیست، اما سودابه بانو، با توکل بر خدا و کمک خانواده، توانست این مسیر را با موفقیت پشت سر بگذارد. او در سال ۸۶ هم به عنوان بانوی نخبه نمونه کشور و جهان اسلام، انتخاب شد.

 

کارآفرین قمی

سن و سالش کم نیست؛ می‌رود به سمت میانسالی عروس و نوه دارد، اما نمی‌خواهد با نشستن گرد پیری بر موهایش، دست از یادگیری و تجربه کارهای جدید بردارد. او که ذهنی خلاق دارد، دستانی هنرمند و تلاشی ستودنی می‌گوید: «یادم هست که روزی برای خرید به بازار رفته بودم؛ در آنجا، محصولات سرویس خواب عروسی دیدم که مارک ترک داشت و البته فارغ از کیفیت نه‌چندان بالا، قیمت بالایی داشت؛ به همین دلیل با توجه به آشنایی‌ای که با خیاطی داشتم، به فکر دوخت و عرضه محصولاتی باکیفیت و البته بسیار ارزان‌تر از نمونه ترک آن افتادم». او آن روز چیزی نخرید، اما جرقه‌ای در ذهنش ایجاد شد و با خود تصمیم گرفت دست به کار شود. با سرمایه اندکی که شاید به ۵۰۰ هزار تومان هم نمی‌رسید، وسایل اولیه را تهیه کرد. چرخ معمولی خانگی این بانو، کمک دستش شد و توانست بعد از مدتی کار پاره وقت، یک روتختی ایرانی داشته باشد. او می‌گوید: «اولین بار برای یکی از آشنایانم این محصول را دوختم و او نیز استقبال خوبی از کار کرد؛ به‌طوری‌که کم‌کم آوازهٔ کارم در فامیل خودم، همسرم و حتی عروسان و همسایه‌ها پیچید. کم‌کم مشتریان خود را پیدا کردم و به لطف خدا، کارم خوب پیش رفته است. زیبایی، کیفیت و از همه مهم‌تر، ایرانی بودن تمامی موادی که در کار استفاده می‌شود، منجر به تولید محصولی زیبا و در عین حال اقتصادی و ارزان می‌شود که در جهت اقتصاد مقاومتی نیز سهم بزرگی دارد». به مرور، مشتری‌ها زیاد شدند. از طرفی هم دختران و زنانی پای کار آمدند. خانم جمیله عساکره، وقتی دید هنرش با استقبال روبه‌رو شده است، کارگاهی کوچک در پارکینگ منزلش به راه انداخت. حالا او در تمام وقت‌های آزادش، در کارگاه پشت چرخ می‌نشیند و اقتصاد مقاومتی را معنا می‌کند.

 

نویسندهٔ عزیز

«در مصاحبه‌ای کاری شرکت کردم برای اینکه مسئولیت یک صفحهٔ داستانی را در نشریه‌ای با تیراژ چند میلیون، به عهده بگیرم. چند هفته بعد، مطهره به دنیا آمد. هنوز صدای گریه‌های چندروزگی‌اش در گوشم هست که تلفنم زنگ خورد و گفتند نتیجهٔ مصاحبه مثبت بوده و به عنوان دبیر داستان آن نشریه پذیرفته شده‌ام. یادم می‌آید که حتی لحظه‌ای برای نپذیرفتن آن موقعیت کاری، درنگ نکردم. دوستش داشتم. حتی گفتم می‌توانم از خانه، صفحه را ببندم، اما حضوری نه! حتی در ذهنم پرونده آن کار را نبستم و گفتم: ببینید، اگر امکان فعالیت غیرحضوری هست، من در خدمتم؛ اما از نظر آن‌ها امکانش نبود و نشد و دیگر تماس نگرفتند». نوشتهٔ بالا، حرف‌های سارا عرفانی است؛ نویسنده‌ای که در طی سال‌های اخیر، بدون حاشیه به نویسندگی پرداخته است. او متولد سال ۶۱ است و کارشناسی الهیات گرایش فلسفهٔ اسلامی دارد، همیشه شغل و افتخار خود را مادری می‌داند و در بیشتر محافل و گفت وگوهای با دخترانش حاضر می‌شود. او یک همسر موفق نیز هست. بااینکه در سن نسبتاً پایین ازدواج کرده، توانسته است منطق و احساسات خود را در جهت زندگی بهتر به کار ببرد. خانم عرفانی می‌گوید: «پیش از ازدواج، یک آرشیو چند هزارتایی، عکس لباس عروس داشتم، اما وقتی به خودم رسید، دیدم هیچکدام را نمی‌خواهم و در مراسم ساده‌ای که گرفتیم، لباس ساده‌ای را قرض کردم که حتی سنگ دوزی هایش را خودم انجام دادم». سارا عرفانی هم نویسندهٔ موفقی است و هم مادر و همسری نمونه.

منبع: ماهنامه خانه خوبان