زنان
  • 7417
  • 129 مرتبه
زن؛ اسیر تمدن

زن؛ اسیر تمدن

1400/12/22 10:28:53 ق.ظ

در بررسی هر پدیده‌ای توجه به نقطه آغازین آن از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. ازاین‌رو، در بحث از جایگاه زن در تمدن غربی باید گفت تمدن غرب گرچه تاکنون دستاوردهای به‌ظاهر خوبی برای بشر داشته است، اما باکمال تأسف در لایه‌های زیرین آن جز چهره استکباری، بی‌عدالتی و غصب حقوق ملل جهان نبوده است. از روزی که غرب ارزش‌های والای انسانی را رها نمود و به بشر به‌عنوان یکشی ء و ماشین نگریست، در حقیقت، زنجیر بندگی و اسارت را به گردن وی افکند.

نخستین پیامد این تمدن شعله‌ور شدن آتش هوی و هوس‌های بی‌پایان و بی‌رحمانه‌ای بود که تاروپود روح و جان انسان‌ها را مورد هجوم قرار داد و آرامش فکری و روحی، این اولین نیاز بشری را از او گرفت. علم، نه‌تنها در محیط زندگی غربیانی که معنویت را به صندوقچه فراموشی سپرده بودند چراغی نیفروخت که خود بر تاریکی و تیرگی آن افزود و قدرت شناخت و تشخیص حقایق را از وی گرفت.

بی‌شک این شرایع آسمانی هستند که چراغ عقل را فروزان‌تر کرده، راه را بهتر نمایان می‌کنند. ولی متأسفانه آنگاه‌که غرب طفولیت خود را آغاز نمود، از شریعت تحریف‌شده تغذیه نمود. دو دین تحریف‌شده یهودیت و مسیحیت هرگز نتوانست نیازهای فطری آنان را به‌خوبی برآورده سازد. کلیسا بزرگ‌ترین خطای خود را در دو برهه زمانی مرتکب شده: زمانی مردم را در بند افراط و رهبانیت رها نمود و زمانی نیز آنان را در تفریط و ولنگاری.

یکی از ثمرات تلخ این شجره خبیثه، آزادی‌های بی‌حدوحصر جنسی بود که اساس تمدن غرب بر آن بنیان شد.

آنچه امروزه اساس تمدن غرب را به بی‌هویتی و بحران سوق داده است، آزادی‌های بی‌حدوحصر جنسی است. مسلماً، احدی در ابتدای امر، تردیدی نداشت که عفت جنسی یک ارزش اخلاقی است و پشت پا زدن به آن و انحراف از مسیر واقعی آن یک انحراف اخلاقی است. ولی به‌تدریج، این حقیقت در پس ابرهای خودخواهی و شهوت‌پرستی پنهان شد.

به گفته «ویل دورانت»، جامعه‌شناس شهیر، غرب از این منجلاب نیز سیر نخواهد شد، زیرا «غرب زمینه‌های شهوت‌رانی را در محیط خود برای عموم آماده ساخته، ولی با این وصف، آیا شهوت‌پرستان از این بی‌بندوباری و آزادی مطلق تاکنون اشباع‌شده، عطش بی‌پایانشان فرونشسته است؟» (1)

از اینجاست که روح فردگرایی روزبه‌روز در این جامعه بیش‌تر حاکم می‌شود و علی‌رغم ظاهری با مدنیت پیشرفته، هر تیزبینی را به بدویت باطنی آنان رهنمون می‌کند.

در این سناریوی از پیش طراحی‌شده، زنان نیز شتاب‌زده براثر ذهنیت‌های به وجود آمده از اعتقادات گذشته، آب به آسیای خردشده خود ریختند. به‌یقین یکی از عوامل مهمی که زنان را وادار کرد تا در این عرصه، دم از تساوی با مردان بزنند جفایی بود که ارباب شرایع بر حق آنان روا داشتند.

در مذهب یهود هرگز برای زن روحی قائل نشده‌اند. در تورات (2) آنجا که داستان خلقت آدم را نقل می‌کند، می‌گوید: خداوند در بینی او روح حیات دمید و سپس او را در خواب نموده، از دنده او زنی ساخت. در ادامه، زن را اغفال‌کننده حضرت آدم و باعث‌وبانی خروج وی از بهشت معرفی می‌کند! و خداوند نیز در مقابل این جرم به زن گفت: رنج و درد بارداری تو را زیاد خواهم کرد تا فرزندانت را با رنج بزایی و تو را مشتاق شوهرت خواهم کرد و او بر تو حکمران خواهد بود. (3) و نیز حق طلاق را منحصراً به ست شوهر قرار داد.

مسیحیت این راه را با شدت بیش‌تر ادامه داده و در موارد متعددی، در انجیل زن را برای مرد و به جهت او بیان داشته است.

زن غربی با مشاهده چنین جایگاهی در تورات و انجیل تحریف‌شده، سر به شورش نهاد و خواست خود را از بند دین و دنیا خلاص کند؛ و شاید هم ازاینجا بود که کوس جدایی دین از علم نواخته شد. غافل از این‌که هرگز خداوند حکیم به آن دین تحریف‌شده راضی نبود تا علم در مقابل آن قد علم کند و آن را دین به‌حساب نمی‌آورد. بلکه زائیده اندیشه کوتاه آدمیان بود. تمامی عوامل دست به هم داد تا روزبه‌روز بر تاریکی و پوچی زندگی شهروندان غربی افزوده شد تا آنجا که

«کندی سال 1962 اعلام داشت: آمریکا آینده دردناکی خواهد داشت چراکه جوانان بی‌بندوبار و غرق در شهوت‌اند و دیگر حاضر نیستند وظایفی را که به آنان محول می‌گردد به‌خوبی انجام دهند. مثلاً از میان هر هفت تن جوانی که به سربازی اعزام می‌شوند شش تن نالایق و سست از آب درمی‌آیند و این بدان سبب است که افراط در شهوت‌رانی، استعدادهای بدنی و روانی آنان را کاسته است.»

«خروشچف» نیز مانند «کندی» در سال 1962 تصریح کرد: «آینده شوروی در خطر است و جوانان هرگز آتیه امیدبخش ندارند، چه بی‌بندوبار و اسیر شهوات شده‌اند». (4)

این پیش‌گویی‌ها چه خوب عملی شد و آن‌کس که در این راستا بیش‌ترین ضرر را متحمل شد زن بود. زن در طول تاریخ گاه چوب افراط را خورده است و گاه شلاق تفریط و این‌همه به خاطر نشناختن جایگاه واقعی اوست.

هرگز کسی انکار نمی‌کند که زن ازلحاظ سازمان بدن و وظایف بیولوژیکی دارای وضعی خاص است. دستان هنرمند آفریننده او را به‌گونه‌ای آفریده تا نقش خود را به بهترین صورت ممکن انجام دهد. بزرگ‌ترین ظلم به زن این بود که از او وظایف مردان را خواستند و بزرگ‌ترین جفایی که زن به خود کرد این بود که تصور کرد او را نسبت به مرد کم‌تر پنداشته‌اند و در جبران این کمبود، خواست کارهایی مردانه انجام دهد. غافل از این‌که در طبیعت او هرگز توان به دوش کشیدن این بار را نداشت.

دکتر الکسیس کارل در کتاب «انسان موجود ناشناخته» می‌نویسد:

«فعالیت‌های روانی محققا با فعالیت‌های فیزیولوژی بدن بستگی دارد. جان با جسم مانند شکل و یک مجسمه مرمری به هم آمیخته است، نمی‌توان بدون تراشیدن و با شکستن مرمر، شکل مجسمه را تغییر داد...»

تا آنجا که می‌گوید: «بدن در مجموعه خود، جوهره انرژی‌های روانی و معنوی است و فکر به یک نسبت زائیده غدد ترشحه داخلی و قشر دماغ است... این به هم پیوستگی و ارتباط جسم و روح منشأ تفاوت روانی زن و مرد، همان اختلافات تشریحی است که بیان شد.»

بعضی زنان با غفلت از این مهم به بیراهه رفتند.

دکتر کارل در کتاب دیگر خود تحت عنوان «راه و رسم زندگی» می‌گوید: «زنان نمی‌توانند و یا نمی‌خواهند به وظایف اصلی خود عمل کنند. روی این اصل، تربیت ملت‌ها ازنظر کمی و کیفی ضعیف شده است.» ازآنجایی‌که اساساً سازمان آفرینش و نظام خلقت و فطرت زن، با دخالت زن در مشاغل مردانه شدیداً مخالف است، طرفداران آزادی بی‌حدوحصر زنان علاوه بر این‌که خود ظلمی مضاعف بر این نیمه پیکره اجتماع وارد می‌کنند، آگاهانه یا ناآگاهانه به مبارزه با نوامیس و مقررات شکست‌ناپذیر جهان خلقت برخاسته‌اند. به‌راستی اینان وسایل بدبختی زنان را در لباس دلسوزی فراهم می‌آورند.

سید قطب، چهار دهه پیش، سیمای غرب را این‌گونه به تصویر کشیده است: «امروزه زن غربی خسته می‌شود و به خانه بازمی‌گردد، آموخته است که تلاش او در جامعه شهری نتیجه‌ای جز بیماری روانی ندارد. لیکن فی‌الواقع زن غربی در خانه هم رنج می‌برد. میلیون‌ها نفر از آنان در خانه مرتب قرص می‌خورند و به سراغ روان‌شناس می‌روند و خلاصه خسته‌اند و این خستگی، زاده عالیت شدید در صحنه اجتماع ماشینی و پرهیاهو و وسیع است.» (5)

زن به‌زعم خود، داد مظلومیت از مرد گرفت، غافل از این‌که با این کار او را از نیروی کار ارزان و بی بحث‌وجدل بهره‌مند ساخته است.

اولین و بزرگ‌ترین چیزی که در این تحول از دست رفت، کانون گرم خانواده بود. خانواده که بخش کوچکی از زندگی اجتماعی است و ریشه و اساس جامعه را تشکیل می‌دهد، بیش از هر چیز به عطوفت و مهربانی نیازمند است. محیط خانه زمانی به کانون خوشبختی و آسایش تبدیل می‌شود که زندگی بر محور صفا، صمیمیت، اعتماد و اطمینان بنا شده باشد؛ و این هر دو، در مسیر تحولات وضع زن در غرب، از دست رفته، کم‌کم در حال افول کامل است.

نخستین ثمره توسعه صنایع که قهرا احتیاج به افراد زیادی داشت، این بود که زن و مرد، کوچک و بزرگ را به مراکز صنعتی، ادارات دولتی، تجارت‌خانه‌ها و سایر مؤسسات عمومی کشانید. حداقل اثر این تغییر و تحول، جدایی اعضای خانواده، سستی پیوند زناشویی و افت و کاهش مهر و عواطف خویشاوندی بود.

این تحول صنعتی و جهان‌بینی مادی غربی که انسان را تا حد حیوانی تنزل داده بود، سنگ نخستین بنای شوم فردیت را بنیان نهاد؛ و زن را در علاقه‌مندی به محیط خانواده و عشق به فرزندان خود دچار شک و تردید ساخت. بانوانی که محفل دل خود را به تربیت فرزند روشن ساخته بودند، علاقه خود را از دست دادند و دیگر توقع اولاد و خانه‌داری از آنان بی‌جا و غیرقابل‌تحمل بود. نتیجه شوم این بی‌مهری، ریشه‌کن شدن همان اندک عفت و پاک‌دامنی بود.

«ویل دورانت» این تحول را در کتاب «لذات فلسفه» این‌گونه بیان کرده است: «اخلاق و عادات که به‌کندی تغییر می‌یابند در روزگار ما مانند ابرها در برابر بادها در تغییرند. غیرت، شرف و انسانیت همه رخت بربست و زنان در جامعه غربی بسان کالایی در خدمت مردان درآمدند. حیا و حجب که به عشاق دلیری می‌بخشید و به هر قدرتی نیروی مضاعف می‌دهد، در فرهنگ و تمدن غربی شهرت بی‌اصل گشته است. زنان جوان دلبری‌های نهان خود را چنان آزادانه در معرض رقیبان نهاده‌اند که کنجکاوی دیگر مایه زناشویی می‌گردد. زندگی شهری میلیون‌ها جوان درمانده را طعمه دلالان محبت ساخته است.» (6)

سرانجام، ویل دورانت پایان انحطاط بشری و به‌ویژه فرهنگ و تمدن غرب را که روزبه‌روز بر جهالت و نادانی آنان افزوده می‌شود چنین بیان می‌کند: «خانواده که روزگاری مهد گرامی اخلاق و پایه نظم اجتماعی بود، تسلیم اصالت فرد زندگانی صنعتی می‌گردد و بیش از یک نسل دوام نمی‌آورد. خانه‌هایی که به رنج و زحمت برای پناه دادن دختران و پسران بنا می‌شود، خالی و ساکت می‌ماند و فرزندان برای کسب نان به هر گوشه‌ای پراکنده می‌شوند و پدران و مادران در خانه‌های حزن‌انگیز خود تنها می‌نشینند و به صندلی‌های خالی و درودیوار عاری از صدای خانوادگی می‌نگرند.» (7)

 

 

پی‌نوشت‌ها

1. ویل دورانت، لذات فلسفه، ص 54

2. سفر پیدایش، فصل 2

3. سفر پیدایش، باب سوم

4. سید قطب، سیمای تمدن غرب، ص 61

5. همان، ص 112

6. ویل دورانت، لذات فلسفه، ص 83

7. همان

منبع: مجله دیدار آشنا