کربلا دو سو دارد؛ یکسویش همانهاست که شنیدهایم و خواندهایم و قصه آنان که رفتند؛ و یکسوی دیگرش آنها که عصر عاشورا تنها و غریب ماندند؛ مادران و خواهران شهدا. حکایت غریبی است که مادر باشی، خواهر باشی و آنوقت با سر و پیکر پسر و برادرت آنگونه کنند. دختر باشی و ببینی شرمندگی پدرت را. این مطلب، یادمانی است برای مادران، خواهران و دختران عاشورایی.
سکینه، دختر امام حسین (علیهالسلام)
سکینه خواهر علیاصغر بود. بخشی از مهمترین مصائب کربلا اختصاص به این دردانه دارد. ازیکطرف خواهر کوچکی است که برادر و همبازی خردسالش را با تیری سه شعبه، کشته میبیند و در سوی دیگر دختر نازپروردهای است که عمویش برای آب رفت و دیگر هیچگاه نیامد و پدرش و برادران دیگر و...
یک مصیبت سکینه زمانی است که پدرش، برادر ششماهه را برد تا مگر لشکر اعدا، رحمش کنند و سیرابش نمایند. پدر که برمیگشت پرسید «گویا اصغر را سیراب کردی پدر» و پاسخ شنید «دخترکم! این برادرت است که با تیر دشمنان ذبح شده است.»
مقتل نویسان، جملهای پرسوز از وداع آخر سکینه بازگو میکنند؛ آنجا که امام پس از وداع با اهلبیت عازم آخرین نبرد شد و وقتی کمی از خیمه دور شد، شنید که کسی صدایش میزند. امام برگشت و سکینه را دید. او از امام صدایش خواست تا از اسب پیاده شود و چون امام چنین کرد از او خواست تا او را همچون یتیمی در آغوش بگیرد و چه آتشی در دل آن پدر شعله بگیرد که دخترش در حیات او یاد یتیمیاش بکند.
رباب
رباب، دختر امرؤ القیس است و مادر سکینه و علیاصغر. ذکر مصیبت رباب ذکر مصیبت مادری است با طفل ششماههای که تشنه است و آبی نمانده که لبان خشک کودک را تر کند. ذکر مصیبت رباب، ذکر مادری است که کودک ششماههاش با هر فریاد «هل من ناصر ینصرنی» پدرش، بانگ برمیآورد. ذکر مصیبت رباب ذکر مصیبت کودکی است که برای یک قطره آب رفتوبرگشت درحالیکه «من الاذن الی الاذن...». ذکر مصیبت رباب ذکر آن قبر کوچک پشت خیمهگاه است که با غلاف شمشیر کنده شد. ذکر مصیبت رباب ذکر مصیبت عصر عاشوراست وقتیکه «آب باز میشود». ذکر مصیبت رباب، ذکر عباس است که هیچگاه نیامد. ذکر مصیبت زنی است که در مجلس ابنزیاد، سر مطهر امام حسین (علیهالسلام) را از میان تشت برداشت، بغل کرد و بوسید و آهی جگرسوز کشید. رباب به مدینه که بازگشت، یک سال در غم از دست دادن همسر سوگواری کرد حتی زیر سایه ننشست تا از دنیا رفت.
امخلف
او همراه شوهر خود مسلمبنعوسجه و فرزندش به کربلا آمد. پس از شهادت شوهر، پسر خود را روانه میدان کرد، اما امام مانع از به میدان آمدن او شد. امام با جهاد غیر هاشمیها اینگونه رفتار میکرد. بااینحال، امخلف، دسر راهش را گرفت و او را به نبرد در رکاب حسین (علیهالسلام) تشویق کرد. او عازم میدان شد و پس از نبردی جانانه به شهادت رسید. کوفیان سرش را بریدند و سمت مادرش انداختند. امخلف سر را برداشت و چنان گریست که همگی به گریه افتادند؛ حتی سپاه یزید!
امعمروبنجناده
«بحریه» از آنان بود که در کربلا شوهر و پسرش به شهادت رسیدند؛ همسر شهید شد و هم مادر شهید. او دختر مسعود خزرجی و همسر جنادهبنکعب انصاری بود. جناده از شیعیان مخلص علی (علیهالسلام) بود که از مکه با خانواده، همراه حسین (علیهالسلام) آمد و هرگز از آن حضرت جدا نشد. بحریه پس از شهادت جناده، فرزندش، «عمرو» را روانه میدان کرد. امام مانع شد، ولی عمرو گفت «مادرم مرا امر به قتال کرده است.» سرانجام به میدان رفت و در رکاب حسین (علیهالسلام) به شهادت رسید. کوفیان سر او را بهطرف مادر انداختند. مادر، سر جوان خود را برداشت و به سینه چسبانید و پس از گفتوگویی مادرانه، سر را بهسوی دشمن پرتاب کرد و عمود خیمه را برداشت و به دشمن حمله کرد. تاریخ چه خوب رجزش را نقل کرده «انی عجوز فی النسا ضعیفه / خاویه بالیه نحیفه / اضربکم بضربه عنیفه / دون بنی فاطمه الشریفه؛ پیرزنی ناتوان و فرتوتم، اما با ضربه سخت میکوبمتان تا از حریم فرزند فاطمه (علیهاالسلام) دفاع کنم...».
اموهب
قمر، مادر وهب بود و از معروفترین زنان کربلا. جایی که بزرگان و مشاهیر کوفه و اسلام، راه را اشتباه رفتند و بیراهه برگزیدند، مادر وهبی که مسیحی بود، از بیراهه به راه عاشورا درآمد.
خانهشان ثعلبیه (نزدیک کربلا) بود؛ خانهای موقت. کاروان را که دید با آنها سر صحبت را باز کرد و از کمی آب گفت. امام نیزه بر زمین زد و ناگهان آب فراوان از زمین جوشید. آن زن که تا آن زمان مسیحی بود و امام را نمیشناخت، مجذوب کرامت امام شد و پسازآن که با پسر و عروسش که تنها نه روز از ازدواجشان میگذشت، به خدمت امام رسیدند، مسلمان شدند و با کاروان امام حسین (علیهالسلام) همراه گشتند. آن روز، ابتدا وهب به میدان شتافت. جنگید و بر زمین افتاد. دسرش را بریدند و سوی مادر انداختند که این نتیجه با حسین ماندن است، وقتی سر وهب را برای مادرش آوردند، سر را بوسید و گفت «سپاس خداوندی را که با شهادت تو در رکاب امام حسین مرا روسفید کرد.» سپس ستون خیمه را برداشت و به دشمن حمله کرد و دو تن از آنان را کشت. وهب که کشته شد، هانیه نوعروس، خودش را بر پیکر همسر انداخت. هنوز داشت میگفت «هنیئا لک الجنه» که غلام شمر با عمود بر او زد. تنها شهید زن کربلا اینگونه همراه شوهر خود رفت.
امالبنین
دختر حزامبنخالدبنربیعه. نامش فاطمه و کنیهاش امالبنین بود. در کربلا حضور نداشت ولی چهار فرزند رشیدش در حادثه عاشورا به شهادت رسیدند. چهار پسری که همه میشناسند؛ عباس، عبدالله جعفر و عثمان. خبر شهادت فرزندان را که شنید، گفت فرزندانم به فدای حسین!
«مادر» هرروز به بقیع میرفت و به یاد چهار فرزندش میگریست بهگونهای که مردم دور او جمع میشدند و عزاداری میکردند، حتی مروانبنحکم هم حضور مییافت و گریه میکرد. یکی از زیباترین اشعار را نیز در رثای عباس، امالبنین گفته است:
«آه به من خبر دادند که بر سر فرزندم عباس عمود آهنین زدهاند درحالیکه دست در بدن نداشت. وای چه بر سر من آمد و چه مصیبتی بر فرزندانم رسید. اگر فرزندم عباس دست در بدن داشت، چه کسی جرئت میکرد به او نزدیک شود؟!»
زینب کبری
اول و آخر این واقعه عظیم به زینب میرسیم. روضه شب اول مداحها این قصه است که زینب کبری در ورود به کربلا در میان خیل دشمن پیاده شد و فردای عاشورا بیکس و تنها و غریب ماند. انگار این خاندان، غربت را از یکدیگر به ارث میبرند. خواهر باشی و برادرانت که هرکدام پلی بودند، پیش چشمانت کشته شوند. عمه باشی و برادرزادگانت- کوچک و بزرگ- بروند و پیکرشان را بیاورند کنار خیمهگاه. مادر باشی و دو دلداده را لباس نو بپوشانی، عطر بزنی و برای شهادت به میدان بفرستی، اما وقتی پیکرشان را آوردند از خیمه بیرون نیایی مبادا که بیتابی کنی. همه اینها در یک نیم روز رخ دهد و آنگاه باید یک کاروان یتیم را از زیر خارها و آتش خیمهها جمع کنی. میان کارزار «علیکن بالفرار» هرچند لحظه برگردی و آن تن بیسر را ببینی. با «گوشهای پاره شده» و صورتهای «سیلی خورده» همنوایی کنی. «سر» و «تشت» و «تازیانه» ببینی، اما اینهمه مصیبت که هرکدام مردان را از پا درمیآورد، زینب را مغلوب نساخت.
منبع: ماهنامه خانه خوبان