آئین همسرداری
  • 6231
  • 124 مرتبه
دیکتاتور نباش؛ مقتدر باش!

دیکتاتور نباش؛ مقتدر باش!

1400/05/23 10:03:22 ق.ظ

چرا مرد خانواده باید مقتدر باشد؟
 

 

علی‌اکبر مظاهری


اقتدار مرد

مرد، برای ایفای نقش خویش در نظام خانواده، باید مقتدر باشد. اگر اقتدار مرد را از او بگیرند، مردانگی‌اش را از او گرفته‌اند. او برای اینکه بتواند خانواده را به‌خوبی مدیریت کند و بر قلب زن و اندیشهٔ فرزندانش حکمرانی نماید، نیازمند اقتدار است؛ اقتدار خردمندانه، نه قلدری ستمگرانه.

زن، مرد مقتدر را دوست دارد و از مرد ذلیل بدش می‌آید. هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند جای اقتدار مرد را در قلب زن بگیرد؛ ثروت، شهرت، دانش، مقام و... ضعف و زبونی مرد، او را در دل و دیدهٔ زن، منفور می‌کند؛ اگرچه این زبونی بر آستان خود زن باشد؛ یعنی مرد به‌منظور تصاحب دل زن و کام‌جویی از او یا به هر منظور دیگر، در پیشگاه او خاکساری ورزد.

خاکساری مرد بر آستان زن، به‌ظاهر، به سود زن است، اما درواقع هرگونه نوکر صفتی مرد، برای زن، نفرت‌انگیز است. زن، مرد دلیر می‌خواهد و او را ذلیل نمی‌پسندد؛ حتی اگر «زن‌ذلیل» باشد. فرزند نیز پدر مقتدر می‌خواهد؛ اگرچه از او بترسد. او پدر ذلیل را نمی‌پسندد؛ حتی اگر این خواسته‌اش به قیمت ترسیدن از او تمام شود.

البته هیچ‌کس از آدم ذلیل خوشش نمی‌آید، زیرا:

در چهرهٔ آدم عاجز، هیچ‌چیز زیبا نیست؛ برای اینکه اگر کسی خائن باشد، بازهم انسان است، اما اگر متملق عاجز باشد، اصلاً انسان نیست.

ذلت، خلاف فطرت است و فطرت انسان، ذلت ناپذیر است. افزون بر اینکه دیگران ذلیلان را نمی‌پسندند، خود انسان ذلیل نیز از خودش بدش می‌آید و ازآنچه هست، راضی نیست.

وزیران که ابراز نوکری به پادشاهان جزو وظایف آنان است، در جان خود احساس پلیدی می‌کنند و از خودشان بدشان می‌آید. این سخن شکوهمند خداوند عزتمند را ببینیم:

«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ؛ عزت از خداست و از پیامبر خداست و از مؤمنان است».*


شناخت روح و روان خانم‌ها

مردی که می‌خواهد آقای خانواده باشد، باید روح زن را بشناسد تا بتواند با او تعاملی فهیمانه داشته باشد. از لوازم توفیق مرد در مدیریت خانواده، داشتن شناخت از روان زن است. منظورمان از روان‌شناسی زن در اینجا، معنای علمی آن نیست - که البته اگر تحصیل آن نیز ممکن باشد، خوب است- بلکه منظور، شناخت عرفی است؛ یعنی شناختن روحیات زن. هرچه این شناخت، بیشتر باشد، زندگی خانوادگی، به سامان تر می‌شود.

زن، روحی شگفت دارد. ای‌بسا که پندار ما دربارهٔ روح زن، با واقعیت آن فاصله‌ای بسیار داشته باشد؛ مثلاً آیا می‌پندارید که اگر مرد به میدان جنگ برود، زن، ناخرسند می‌شود؟ پس این نمونهٔ باشکوه را بخوانید.


ماجرای جبهه و یک خواستگاری

وقتی چهار سال از آغاز جنگ گذشته بود، پسری بیست‌وپنج‌ساله به خواستگاری دختری رفت. خانوادهٔ دختر با آن ازدواج، موافق بودند، اما دختر به دلیل یک مسئله، جواب منفی داد. او گفت: «چهار سال است در این کشور جنگ است و این آقا یک‌بار هم به جبهه نرفته. از دین و ایمان که بگذریم، این کشور، وطن این آقا که هست؛ غیرت و مردانگی، حکم می‌کند که آدم از وطنش دفاع کند. چرا او این کار را نکرده است؟»

پسر پاسخ پسندیده‌ای برای دختر نداشت و در برابر منطق او، درمانده شد. دختر گفت: «من همسری می‌خواهم که او را به جبهه بفرستم و نگرانش باشم!»

سخن او را بنگرید؛ می‌گوید هم او را به جبهه بفرستم، هم نگرانش باشم. این سخن حکیمانه، ژرفای وجود زن و سویدای دل و فطرت او را می‌نمایاند. البته که زن از به میدان جنگ رفتن مردش نگران می‌شود. اگر دلواپس او نباشد که عاطفه ندارد، اما این نگرانی و دلواپسی را به جان می‌خرد تا همسرش مرد باشد؛ مرد دلیر.


در پناه مرد مقتدر

زن، دوست دارد در پناه مردی مقتدر زندگی کند. آرامش و امنیت او در این است که سایهٔ سرو قامتی دلیر، بر سرش باشد، بازوانی نیرومند و سینه‌ای ستبر، پناهگاه و پشتوانهٔ او باشند و قلبی مردانه و مهربان، جایگاه او باشد. زن، عزم و رزم و عشق و بزم را یکجا می‌طلبد و آن را در وجود شوهرش می‌جوید. این مسئله، مقتضای فطرت و طبیعت او و نیز حق اوست.

*منافقون، ۸.


منبع: ماهنامه خانه خوبان

اخبار مرتبط