آئین همسرداری
  • 8552
  • 125 مرتبه
همچنان زوج بمانیم یا فرزند بیاوریم؟

همچنان زوج بمانیم یا فرزند بیاوریم؟

1401/07/07 01:22:28 ب.ظ

عضو جدید خانواده یک موجود کوچک سه کیلویی

«حالا حالاها بچه نمی‌خواهید! یک چند سالی دونفری نفس بکشید و تفریح کنید؛ بعد اگر خواستید، یک بچه بیاورید! بچه که بیاید، دیگر خبری از مهمانی و تفریح نیست که نیست! حسابی گرفتار می‌شوید»!

این‌ها بخشی از هزار جمله‌ای است که زوج‌های جوان در آغاز زندگی‌شان از اطرافیان می‌شنوند. ما هم از این قاعده مستثنا نبودیم! وقتی ازدواج کردیم، کم سن بودیم. شاید آن اوایل به‌طورجدی به بچه فکر نمی‌کردیم. گاه پیش می‌آمد که ذهن و فکرمان را با تصور بچه داشتن نوازش دهیم؛ اما حرف‌هایی مانند جملات بالا می‌شنیدیم که برایمان قابل‌هضم نبود. راستش گاهی ساعت‌ها فکرم مشغول می‌شد که چرا بچه را گرفتاری می‌دانند و داشتنش با لذت نبردن برابر است؟!

گاهی بلندبلند فکر می‌کردم و پاسخ این‌گونه سخنان را می‌دادم؛ اما باز به‌حساب خام بودن و کم‌سنی‌ام می‌گذاشتند که: «فعلاً شما داغ هستید و این چیزها را متوجه نمی‌شوید. آدم تا خودش است می‌تواند آزادانه هر کاری بخواهد انجام دهد و هر جا خواست برود؛ اما به‌محض آمدن بچه، دست‌وپایش زنجیر می‌شود».

این واکنش‌ها از طرف برخی افراد ادامه داشت. مدت نه‌چندان کوتاهی گذشت که احساس کردیم دلمان بچه می‌خواهد. راستش من همیشه دلم برای بچه غنج می‌رفت؛ ولی دیگر حس می‌کردم می‌توانم از پس مسئولیتش برآیم».


دلم برای روزهای دونفره تنگ می‌شود؟

آن روزها که هوای زندگی‌مان دونفری بود و هنوز بچه‌ای در کار نبود، به‌راحتی به سفر و تفریح و تبلیغ می‌رفتیم. برای برنامه‌ریزی با مشکل و موانعی مواجه نبودیم و خلاصه هر کاری را انجام می‌دادیم؛ بدون اینکه به نفر سوم و هماهنگ شدن با او فکر کنیم. وقتی خدا لطف کرد و فرزند اول را نصیبمان کرد، انگار با سرعت نور به مکان و زمان جدیدی سفر کرده بودیم. همه‌چیز تازگی داشت. من که همهٔ دغدغه‌ام تا آن روز، همسرداری، خانه‌داری و تحصیلم بود، حالا با یک عضو کوچک سه کیلویی مواجه بودم که به‌شدت قلبمان را تسخیر کرده بود! روزهای اول دچار دوگانگی شده بودم. از طرفی شوق داشتن کسی را داشتم که از وجود خودم است و از سوی دیگر، دل‌تنگ روزهای دونفره که نکند دیگر تکرار نشود.


تازه زوج شدیم

طبعاً دوست نداشتم تغییرات جدید و آمدن فرزند، رنگ رابطه‌ام را با همسرم سرد کند. بلکه خواسته قلبی‌ام این بود که هم‌دلی‌مان از گذشته بیشتر شود. در ذهنم سخن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را مرور می‌کردم که ازدواج، نصف دین را کامل می‌کند. با خودم فکر می‌کردم وقتی تکامل مادی و معنوی یک انسان درگرو ازدواج و تشکیل خانواده است، پس حتماً فرزندآوری هم مکمل این تکامل خواهد بود. در بارداری، فراز و نشیب‌هایی را گذرانده بودم تا فرزندی سالم به دنیا بیاورم. سختی‌هایی که سبب رشد معنوی و تقویت ایمان من می‌شد. وقتی هم که به دنیا آمد، به مراحل جدیدی از دشواری‌ها وارد شدم. حرف‌های اساتید اخلاق در ذهنم مرور می‌شد که دنیا جای راحتی نیست؛ اما می‌شود از رنج‌ها عبور کرد تا به لذت بندگی رسید. تکامل و توسعه ما هم درگرو گذراندن این دشواری‌ها بود. چه شب‌هایی که تا صبح بیداری می‌کشیدیم. چه روزهایی که در دکتر و درمانگاه می‌گذراندیم. چه سفرها و تفریح‌هایی که به خاطر طفلکمان، قیدشان را می‌زدیم. این پاروی دل گذاشتن‌ها، تنها برای این بود که زمینه رشد او را خوب فراهم کنیم و من و او ذره‌ذره بزرگ می‌شدیم. دقیقاً همگام با فرزندمان. با تبش تب می‌کردیم و با خنده‌هایش می‌خندیدیم. ما معنای زوج بودن را در کنار فرزندمان می‌فهمیدیم. انگار قبل از آن، فرد. فرد بودیم و ادای زوج‌ها را درمی‌آوردیم. باور دارم زوج بودن خوب است؛ اما بدون بچه کامل نیست. انگار همیشه چیزی مهم کم دارد و آن توسعه و تکامل من نوعی است.

شاید دیگر هیچ‌وقت فراغت قدیم را پیدا نکردیم که هر کاری را در هرزمانی بخواهیم، عملی کنیم. مثلاً شاید نشد نیمه‌شب‌ها ناگهان برای قدم زدن بیرون برویم. شاید نشد هر وقت دلمان خواست، به سینما و کافی‌شاپ برویم و کمی خلوت کنیم؛ اما در عوض، چیزهایی مانند صبر و ایثار و رشد روحی نصیبمان شد. ما هم می‌توانستیم سال‌ها بگذرد و دو نفر بمانیم. من درسم را تمام می‌کردم و مدارک تحصیلی‌ام بالا می‌رفت. همسرم هم آسوده‌تر به درس و کارش می‌رسید؛ اما فکر می‌کنم قطعاً عاقبت و نتیجهٔ این سبک زندگی هم در حد همان مدرک‌های کاغذی می‌ماند. بگذریم که درجه خودخواهی‌مان هم افزایش می‌یافت؛ یعنی به خاطر موفقیت‌های موقت دنیایی، فرزند آینده را از داشتن پدر و مادری جوان و شاداب محروم می‌کردیم!


مرخصی گرفتم

راستش من به خاطر قدم نورسیده‌مان چندترم مرخصی تحصیلی گرفتم و دو ترم غیرحضوری درس خواندم. برای من که از غیرحضوری درس خواندن بیزار بودم، سخت گذشت و گران! ولی کنار محمدحسین، واحدهای عملی‌تری پاس کردم. من قبل از مادر شدن، کسی بود که در مشکلات، خیلی زود کم می‌آورد و با خودش کلنجار می‌رفت؛ اما با آمدن بچه، به یک مدیر برنامه‌ریز و کارشناس حل بحران تبدیل شدم!

در کدام دانشگاه می‌شود این واحدهای کاربردی محور را پاس کرد، جز دانشگاه منزل که در آن، بچه‌ای هست که نشاط می‌پراکند؟

در طول چند سالی که دو نفر و نصفی بودیم، هیچ‌وقت حس نکردم از همسرم فاصله گرفته‌ام و این را مرهون همان واحد پاس شدهٔ مدیر و مدبر بودنمان میدانم که به برکت وجود بچه نصیبمان شده است. گاهی که دلمان خلوت دوتایی می‌خواهد، بچه را پیش مادر همسرم می‌گذاریم و یکی ۔ دو ساعت بیرون می‌رویم. یا در هوای آزاد قدم می‌زنیم یا به حرم می‌رویم و یک دل سیر زیارت می‌کنیم و حرف‌های نگفته را می‌زنیم. هیچ‌وقت حس نکردم بچه ما را گرفتار یا زندگی‌مان را مختل کرده باشد؟

بلکه وجود فرزندمان، همیشه سبب نزول برکت و رحمت بوده است. روزی مادی و معنوی‌اش را سر بزنگاه رسانده و نگذاشته آب در دلمان تکان بخورد. گاهی بوده که دخل‌وخرجمان باهم نخوانده است؛ اما یک‌باره از جایی که فکرش را نمی‌کردیم، خدا برایمان رسانده است.


توصیهٔ من و یک میراث ماندگار

من در اطرافم آدم‌هایی را می‌بینم که به بهانه تحصیلات عالی، سال‌های طولانی قید بچه‌دار شدن را زده‌اند و سرانجام صاحب مدرک و پست و اعتبار اجتماعی شده‌اند؛ همین! در کنار این‌ها افرادی هم بوده‌اند که نعمت داشتن فرزند را از دست نداده و انسان‌هایی تربیت کرده‌اند که باقیات‌صالحاتشان شود. فکر می‌کنم هر انسانی به سبب ذات بی‌نهایت طلب و کمال‌گرای خود، دوست داشته باشد اثری برای آیندگان برجای بگذارد. اثری که مردم با هر بار دیدن او، یاد و نامش را زنده نگه دارند. حال بیایید فکر کنیم این اثر ماندگار با زوج ماندن حاصل می‌شود یا بچه‌دار شدن و فرزندپروری؟!


منبع: ماهنامه خانه خوبان

اخبار مرتبط