پرواز در آسمان زندگی
  • 2791
  • 224 مرتبه
رزق حلال (حکایت‌های بازار)

رزق حلال (حکایت‌های بازار)

1398/11/01 10:07:30 ب.ظ

ابراهیم کاری کرد که پدر از او خواست از خانه بیرون برود و تا شب برنگردد!

او هم رفت و تا شب نیامد.

همه خانواده ناراحت بودند ناهار را چه کرده و چه خورده؟

شب که برگشت و باادب سلام کرد، بلافاصله سؤال کردیم: ناهار چی خوردی؟

ابراهیم گفت: توی کوچه راه می‌رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده و نمی دونه چطور ببره خونه! من رفتم کمکش کردم. کلی تشکر کرد و به اصرار یه پنج‌ریالی بهم داد. چون برای اون پول زحمت کشیده بودم، خیالم راحت بود که حلاله و باهاش نون خریدم و خوردم.

 

 

منبع: درباره شهید ابراهیم هادی، از کتاب سلام بر ابراهیم، ص 17

اخبار مرتبط