امید های آینده
  • 9806
  • 57 مرتبه
گفت که دلش به اسارت رفته...

گفت که دلش به اسارت رفته...

1402/12/03 06:13:47 ب.ظ

اشاره: با دوستانی که با این موضوع دست‌وپنجه نرم می‌کردند، نزدیک‌تر شدم؛ حرف دلشان را پرسیدم و سعی کردم در حد توان، دیدگاهشان را درک کنم و آن گاه با شیوه‌ای نو درباره ارتباط با جنس مخالف در دوران قبل از ازدواج، مطلبی بنویسم. امیدوارم در فهم افکار و نیازها و نیز راهنمایی آنها موفق بوده باشم.

 

گفت: دوستدار کسی شده‌ام.

گفتم: محبت، مدار حرکت هستی است.

گفت: دوستدار دختری نامحرم.

گفتم: چرا کسی دیگر را برای محبت‌ورزیدن انتخاب نمی‌کنی؟

گفت: نمی‌توانم از مهر او بگذرم.

گفتم: ببین چه چیز باعث شد محبتت شکل بگیرد؟

گفت: معصومیت و حیا؛ از همه خانم‌هایی که دیده‌ام، باحیاتر، مهربان‌تر و باصفاتر بود.

گفتم: ویژگی‌های خوبی هستند.

گفت: از همه کسانی که می‌شناسم، برای محبت‌کردن و محبت دیدن، شایسته‌تر است.

گفتم: به او علاقه پیدا کردی؟

گفت: آن قدر که هر روز برای تحویل‌گرفتن و تحویل‌دادن کتاب، به کتابخانه می‌روم.

گفتم: فکرمی کنی چه کاری آرامت می‌کند؟

گفت: دوست دارم شعرهای زیبایی را که در این سال‌ها با تمام وجود گفته‌ام، تقدیمش کنم.

گفتم: چرا او را شریک زندگی‌ات نمی‌کنی؟

گفت: دوست دارم از خانواده بخواهم سراغش بروند؛ درباره او تحقیق هم نمی‌کنم.

گفتم: برای زندگی، نکات مهمی وجود دارد که نیاز به چندین جلسه گفت‌وگو و تحقیق دارد؛ تردید نکن.

گفت: ولی هر جور حساب می‌کنم، خیلی برای ازدواجم زود است؛ حداقل چهار سال دیگر.

گفتم: بگذریم از این که به نظر من، اکنون بهترین زمان برای ازدواج توست؛ دورانی است که قدم‌هایت را می‌توانی با عاشق‌پیشگی برداری؛ اما اگر نمی‌خواهی با او ازدواج کنی، چرا ارتباط؟

گفت: من فقط می‌خواهم به او ابراز محبت کنم. دوست دارم برایش کاری کنم. دوست دارم نسبت به او بی‌تفاوت نباشم.

گفتم: اگر به تو وابسته شد، چه می‌کنی؟

گفت: مگر وابستگی عیبی دارد؟

گفتم: چند دختر و پسر را برایت مثال می‌زنم که همین وابستگی‌ها، آنان را به افسردگی‌های شکننده کشانده است؟

گفت: نمی‌گذارم وابسته شویم.

گفتم: همه آدم‌ها به محبت دل‌بسته می‌شوند؛ دل خودت این‌طور نشده؟

گفت: آری.

گفتم: پس او هم همین‌طور است.

گفت: وقتی می‌دانم او هست، چطور می‌توانم محبتم را دریغ کنم؟

گفتم: آیا به وابسته شدنش به تو می‌ارزد؟ اگر واقعاً دوستش داری، نباید راضی به آزارش شوی.

گفت: وابستگی، چه مشکلی ایجاد می‌کند؟

گفتم: چقدر احتمال می‌دهی که سرانجام با کسی دیگر ازدواج کند؟

گفت: خیلی زیاد.

گفتم: مرحله اول بررسی‌مان را با این فرض پیش می‌رویم که با هم ازدواج نخواهید کرد.

گفت: موافقم.

گفتم: می‌دانی احتمال این که در معرض سوءظن دیگران قرار بگیرد و همسر خوبی پیدا نکند، چقدر است؟

باز گفتم: می‌دانی احتمال این که در آینده تو را با همسرش مقایسه کند و زندگی‌اش سرد شود، چقدر است؟

باز گفتم: می‌دانی احتمال این که از دوری تو دچار افسردگی ماندگار شود، چقدر است؟

باز گفتم: اگر در واقع، دوستش داری، به نظرت ابراز محبت این‌قدر ارزش دارد؟

گفت: مقایسه‌کردن کجا زندگی را سرد می‌کند؟

گفتم: زندگی، مسیری پر مسئولیت است. تعهّدها گاهی آدمی را به تنگنا می‌کشانند و صبر را می‌لغزانند. این مقایسه ساده، حتی اگر به زبان نیاید، می‌تواند زندگی را برای یک‌عمر تلخ کند و اگر به زبان آید، همسر، همه تلاش‌هایش را ازدست‌رفته می‌بیند؛ تلاش‌هایی که برای به‌دست‌آوردن دل همسرش انجام داده است.

باز گفتم: این حس برای مرد و زن، شکننده است. آیا نمی‌خواهی خود و او در آینده، زندگی آرامی داشته باشید؟

گفت: چرا جامعه این‌قدر به این دوستی‌ها بد نگاه می‌کند؟

گفتم: شاید الان حس کنی علاقه‌ای پاک و زیبا داری؛ اما دست‌کم قبول کن خیلی‌ها این‌طور نیستند. قضاوت‌های شتاب‌زده جامعه، قابل‌دفاع نیست؛ اما قبول کن وقتی کاری بسیار آفت دارد، باید نسبت به آن احتیاط شود.

گفت: پس به همین خاطر است که اگر کسی در تحقیقات بفهمد دختر یا پسر، رفیق داشته‌اند، امتیاز منفی حساب می‌کنند؟

گفتم: خودت هم باشی، با حساسیت‌های خاص ازدواج، همین کار را برای دخترت می‌کنی؟

گفت: آمدیم و شرایطمان جور شد و بعد از چند سال رفاقت، ازدواج کردیم.

گفتم: فرض دوم ما، این باشد که ازدواج کنید، در آمار بالای طلاق در این نوع ازدواج‌ها دقت کن.

گفت: برایم قابل‌قبول نیست و نمی‌توانم درک کنم. چطور چنین اتفاقی می‌افتد؟

گفتم: بیشتر دختر و پسرهایی که در این دوستی‌ها، حتی به‌هم‌وابسته می‌شوند، طرف مقابل را گزینه مناسبی برای ازدواج نمی‌دانند.

گفت: چرا این‌طور می‌شود؟

گفتم: چون برای خوشبختی، باید تناسبی بین روحیات، تفکرات و خانواده‌ها وجود داشته باشد و وقتی کسی را فقط به‌خاطر یک نگاه پسندیده‌ای، احتمال هماهنگی همه این ملاک‌ها و شاخص‌ها بسیار پایین است.

گفت: پس چرا به هم علاقه‌مند شده بودند؟ به نظر من، بهترین شناخت نسبت به یکدیگر، با همین ارتباط‌ها ایجاد می‌شود.

گفتم: اشتباه تو همین‌جاست. اگر یک دختر و پسر با دو روحیه و نگاه کاملاً متفاوت و نامتناسب، ساعتی فقط باهم قدم هم بزنند، عاشق یکدیگر می‌شوند. این کشش‌های طبیعی را با تناسب، اشتباه نگیریم.

گفت: ولی دست‌کم اگر به طور تصادفی این تناسب‌ها برقرار باشد و ازدواج کنند، خیلی معرکه می‌شود.

گفتم: بازهم اشتباه است. همه مطلب، تناسب روحیات نیست. می‌دانی چنین زوج‌هایی چه مشکلات دیگری دارند؟

گفت: نه، چه مشکلاتی؟

گفتم: اولین مشکل آنها، سوءظن نسبت به همدیگر است. ببین فیلم‌هایی که در این مورد در همه کشورها ساخته می‌شوند، چقدر زیادند! این که زن و شوهر، یکدیگر را همیشه زیر نظر داشته باشند، در واقع، تصویر نازیبایی است و حتی گاهی یکی از این زوج‌ها قبل از شروع زندگی، از دیگری می‌پرسند که آیا قبل از ارتباط با او، با کسی دیگر ارتباط داشته است؟

گفت: بله. این موضوع برای برخی دوستانم اتفاق افتاده است.

گفتم: مشکل دوم آنها، کم‌بودن محبت خانواده‌هایشان نسبت به عروس و داماد جدید است؛ زیرا خانواده‌ها دوست دارند خودشان در پیداکردن عروس یا داماد، سهم داشته باشند و این، موجب علاقه‌مندی آنها به عروس و داماد جدیدشان است و یکی از چیزهایی که همیشه در ذهن خانواده‌های آنها باقی می‌ماند، این است که عروس یا دامادشان، پسر یا دخترشان را خام کرده است.

گفت: نه من به خانواده او کاری دارم و نه او به خانواده من و خودش برایم مهم است و برای او هم همین‌طور است.

گفتم: درست می‌گویی؛ مهم، خودمان هستیم؛ اما یکی از لذت‌های بزرگ زندگی، دیدوبازدید و سرزدن به خانواده همسر است و علاوه بر این، نمی‌شود خانواده همسر را به همین راحتی نادیده گرفت. چقدر به صله‌رحم توصیه شده؟ فایده‌هایش حتی برای تربیت فرزندانت، قابل‌انکار نیست. آیا نمی‌خواهی خانواده‌ات از همه نعمت‌های بزرگ و سازنده استفاده کنند؟

گفت: بله، لذت بزرگی است؛ دیگر چه؟

گفتم: مشکل سوم، به سوءظن اطرافیان نسبت به چنین ازدواجی برمی‌گردد. وقتی چنین ازدواجی سر می‌گیرد، خیلی از آدم‌های اطراف ما در ناخودآگاه خود، نسبت به مشروع بودن ارتباط دو جوان قبل از ازدواج، تردید دارند.

گفت: به نظر شما این تردید، تردید درستی است؟

گفتم: خیر، حتی برخی گمان‌های ناروا، گناه است؛ اما بازهم در چنین مواردی، خودت هم که باشی، نمی‌توانی به این راحتی‌ها جلوی تردیدهایت را بگیری.

گفت: چه مشکلی ایجاد می‌کند؟

گفتم: اول این که ما حق نداریم خود را در معرض اتهام و بدگمانی دیگران قرار دهیم. دوم این که به‌هرحال باید قبول کنیم که بعضی از این نگاه‌ها، در ارتباط خودآگاه و ناخودآگاه دیگران با من، همسرم و فرزندم، تأثیرگذار است.

گفت: دیگر چه مشکلی؟

گفتم: در مجموع، احتمال تطابق نوع واکنش‌های اخلاقی و درک یکدیگر در این مورد، پایین است.

گفت: متوجه نشدم منظورتان چیست؟

گفتم: برای مثال، واکنش آدم‌ها در بحران‌ها و خشم‌ها، متفاوت است و دختر و پسر، به‌خاطر شرایط گل‌وبلبل دوران قبل از ازدواج، کمتر می‌توانند این خصوصیات را بفهمند.

گفت: مگر کسی که از طریق خانواده‌اش دنبال همسر می‌گردد، این خصوصیات را می‌تواند بفهمد؟

گفتم: با استفاده از روش‌های کارشناسی شده، خیلی بیشتر از راه‌های دیگر، می‌توان شناخت پیدا کرد.

گفت: چطور؟

گفتم: با چندین جلسه مفصل (حداقل 5 جلسه و هر جلسه 5/1 ساعت) صحبت کردن و طرح سؤالات مناسب و نیز با تحقیق از چندین مسیر، نسبت به خود و خانواده اش، می‌توان به نتیجه مناسب رسید.

گفت: کسانی که این‌گونه ازدواج می‌کنند، به شناخت خود کاملاً اطمینان دارند و این را نقطه قوت ازدواج خود می‌دانند. انگار شما می‌خواهید نتیجه بگیرید که شناختشان هم زیر سؤال است.

گفتم: دقیقاً؛ البته قبول دارم که بازهم شناخت مختصری از روحیه‌های یکدیگر پیدا می‌کنند؛ اما به نظر من، راه‌پیداکردن شناختی بالاتر در خواستگاری کارشناسی شده، بسته نیست.

باز گفتم: بگذار از زاویه‌ای دیگر هم نگاه کنیم؛ مشکلات و آفت‌هایی که گفتم، همه مربوط به سرانجام چنین ارتباطی است؛ اما نکته این جاست که در حین برقراری ارتباط هم زمینه بسیاری از مشکلات فراهم می‌شود.

گفت: اگر ممکن است، بیشتر توضیح دهید.

گفتم: نوجوان به طور اجمالی می‌داند که این ارتباط، مورد قبول شرع نیست و جامعه نیز آن را نمی‌پسندد؛ ازاین‌رو، برقراری ارتباط موجب می‌شود خود را در برابر خدا، جامعه و نفس خویشتن، مقصر ببیند و این مقدمه‌ای برای سقوطش می‌شود.

گفت: دیگر چه؟

گفتم: همین‌ها که گفتم، موجب افزایش پرخاشگری و افسردگی و کاهش موفقیت‌های درسی می‌شود و مشغولیت‌های فکری گسترده آن، موجب می‌شود که جوان ما نتواند با خانواده و دوستان متعالی‌اش در این مورد، درد دل کند و ترس از آشکارشدن ارتباط نیز به طور همیشگی همراه او خواهد بود.

گفت: تا پنج سال آینده باید صبر کنم؟ بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم به هیچ‌چیز فکر نکنم و بی‌توجه به آینده پیش روم.

گفتم: به نظرت می‌ارزد که به‌خاطر پنج یا حتی ده سال تنها نماندن و...، حداقل سی‌سال زندگی مشترک و باکیفیت بسیار بالاتر را رها کنی؟ هرچه در دوران مجردی بیشتر خویشتن‌داری کنی، در دوران متأهلی، بیشتر لذت می‌بری و از همه اینها مهم‌تر، مگر معتقد به قیامت نیستی؟ اگر در دوست‌داشتن او صادق هستی، چطور می‌توانی با وجود همه این آفت‌ها که او را نیز تهدید می‌کند، باز هم ارتباط برقرار کنی؟

گفت: به‌خاطر همین آفت‌هاست که خدا برای این ارتباط محدودیت گذاشته؟

گفتم: این‌ها چیزهایی است که ما درک کرده‌ایم و اطمینان داریم حکمت‌های دیگری هم در دستورات الهی نهفته است که شاید نتوانسته باشیم آن‌ها را بیابیم؛ اما ما به حکیمانه بودن دستورالعمل دین اطمینان داریم.

گفت: آخه... دوستش دارم و می‌خواهم برایش کاری کنم؛ کمکم کن.

گفتم: برنامه‌ای برای رشد و شکوفایی محبتت پیدا کن و برای او هم دعا کن و از خدا برایش عاقبت‌به‌خیری بخواه.

گفت: چه سودی دارد؟

گفتم: روحیات عاطفی‌ات را شکوفا می‌کند. یادت باشد که قرار نیست عواطف در تو کور شود. خویشتن‌داری و کنترل، باعث قوت‌یافتن و شکوفایی محبت‌های توست. از لذت دوستی با دوستان خدا و بندگان خوبش، بهره ببر. می‌دانی در روایات ما به دیدار دوستان الهی برای‌خدا، چقدر اهمیت داده شده است؟ این‌ها از ضروریات رشد است. ما را تنها نگذاشته‌اند.

گفت: جایگزین خوبی است. کار سخت‌تری هم بگو؛ تا برایش انجام دهم.

گفتم: بهترین کمک ما به دیگران این است که خودمان را در معنویات رشد دهیم؛ تا بتوانیم آغازگر کمک‌های بزرگ شویم.

گفت: اگر ارتباطی که وابستگی بیاورد، برقرار نکنم و فقط برایش دعا کنم، برای من عیبی دارد؟

گفتم: نه، اینها نشانه صداقت و محبت وجود توست؛ به شرطی که مراقب حدود و آفات باشی.

باز گفتم: باور کن در این مسیر مبارزه تو، بزرگ‌ترین اجرها نهفته است.

گفت: از طرفی از لغزش‌ها نجاتم دادی و از طرف دیگر، راهی سخت پیش پایم گذاشتی.

گفتم: خیلی از اجرهای بزرگ را به کارهای مشکل می‌دهند.

گفت: راه سختی است؛ کمکم کن که محتاج یاری هستم.

گفتم: به نماز پناه ببر و در دامان خدا، حرف‌هایت را بگو.

گفت: برایم دعا کن.

گفتم: اگر خطر این پرتگاه را درک کرده باشی، مضطرّی و خدا به دعایت توجه می‌کند؛ مراقب گوهر وجودت باش.

.

.

.

منبع: مجله پرسمان