کاربر گرامی  خوش آمدید ... ( ورود  \ ثبت‌ نام  )
امروز: دوشنبه 31 اردیبهشت ماه 1403 ساعت: 
گلهای نوشکفته
  • 1264
  • 268 مرتبه
داستان هایی از امام کاظم (علیه السلام)

داستان هایی از امام کاظم (علیه السلام)

06/31/1398


یکی از یاران امام صادق می‌گوید: روزی به حضور امام صادق (علیه‌السلام) رفتم، دیدم کنار گهواره‌ای پسرشان موسی (علیه‌السلام) ایستاده‌اند و با او سخن می‌گویند. به نزدیکشان رفتم به من فرمودند: «نزد مولایت (در گهواره) برو و بر او سلام کن.» من کنار گهواره رفتم و سلام کردم. امام موسی (علیه‌السلام) با کمال شیوایی جواب سلام مرا دادند و فرمودند: برو نامی که دیروز بر دخترت گذاشتی عوض کن و سپس نزد من بیا؛ زیرا خداوند چنین نامی را ناپسند می‌داند. یعقوب می‌گوید: امام صادق (علیه‌السلام) به من فرمود: «برو به دستور او عمل کن تا هدایت گردی.» من رفتم و نام دخترم را عوض کردم.

 

منبع: اصول کافی، ج 1، ص 310


من و دوستم به ملاقات امام کاظم (علیه‌السلام) رفتیم تا هم ایشان را زیارت نمایم و هم از سخنان حضرت (علیه‌السلام) استفاده کنیم. در آن دیدار بابرکت، امام (علیه‌السلام) به ما فرمود: «مؤمنان با هم برادرند و باید با یکدیگر مهربان باشند. هر کس به برادر مسلمانش تهمت بزند، از رحمت خدا دور می ­شود. کسی که برادر مسلمانش خیانت کند از رحمت خدا دورمی­ گردد. مسلمان باید به یکدیگر خیرخواه باشند. برادر مسلمان پشت سر برادر دیگرش غیبت و بدگویی نمی­ کند زیرا از رحمت خدا دور می ­شود.»

 

 منبع: داستان دوستان، مهدی وحیدی صدر

امام کاظم (علیه‌السلام) و دوستانش در حال رد شدن از بازار بودند که متوجه مرد غریبه‌ای شدند تنها نشسته است. امام (علیه‌السلام) با مهربانی کنار او رفت و سلام کرد و به او گفت: من برای خدمتگزاری آماده‌ام. هر کاری داری بگو برایت انجام دهم و نشانی خانه‌اش را به او داد و با او خداحافظی کرد. دوستان امام (علیه‌السلام) پرسیدند: آیا این مرد را می‌شناسی؟ امام (علیه‌السلام) فرمودند: نه! اما این مرد بنده‌ای از بندگان خدا و برادر دینی من است و خداوند می‌فرماید با یکدیگر همکار و دوست و مهربان باشید و با کسی با غرور رفتار نکنید.

 

منبع: داستان‌های بهشتی، دکتر فعال

اخبار مرتبط
ثبت سفارش
تعداد
عنوان