اخلاق عملی

  • 7429
  • 134 مرتبه
طلبه‌ها از مریخ نیامده‌اند

طلبه‌ها از مریخ نیامده‌اند

1401/01/25 02:15:57 ب.ظ

علامه جعفری و زیباترین دختر دنیا!

از علامه جعفری می‌پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟!

ایشان در جواب خاطره‌ای از دوران طلبگی تعریف می‌کنند و اظهار می‌کنند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده: «ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم که در جشن‌ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم سوگواری می‌گرفتیم، یک‌شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) اول شب نماز مغرب و عشا می‌خواندیم و یک شربتی می‌خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می‌دادیم.

یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که نجف‌آبادی بود، معدن ذوق بود. او که می‌آمد من به الکفایه، قطعاً به وجود می‌آمد جلسه دست او قرار می‌گرفت.

آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب‌الاسد (۱۰ الی ۲۱ مرداد) که ما خرماپزان می‌گوییم نجف با ۲۵ و یا ۳۵ درجه خیلی گرم می‌شد. آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه‌های به وجود آمده بود که عرب‌های بومی را اذیت می‌کرد ما ایرانی‌ها هم که اصلاً خواب و استراحت نداشتیم. آن سال آن‌قدر گرما زیاد بود که اصلاً قابل‌تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود. تقریباً هم مخروبه بود. من فروردین را در آنجا به‌طور طبیعی مطالعه می‌کردم و می‌خوابیدم. اردیبهشت هم مقداری قابل‌تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود. گرما واقعاً کشنده بود، وقتی می‌خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور برمی‌دارم، در اقل وقت و سریع!

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع، در بغداد و بصره و نجف، گرما، تلفات هم گرفته بود، ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که کتابی هم نوشته بنام «شناسنامه خر» آمد. مدیر مدرسه‌مان، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود، به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمی‌گذرد، حرفی داری بگو، ایشان یک‌تکه کاغذ روزنامه درآورد.

عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود «اجمل بنات عصرها» «زیباترین دختر روزگار» گفت: آقایان من درباره این عکس از شما سؤالی می‌کنم. اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر به‌طور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک‌لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید، باکمال خوش‌رویی و بدون غصه، یا اینکه جمال علی (سلام‌الله‌علیه) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید. کدام را انتخاب می‌کنید.

سؤال خیلی حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زیارت علی (سلام‌الله‌علیه) هم مستحبی. گفت آقایان واقعیت را بگویید. جانماز آب نکشید، عجله نکنید، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت: سید محمد! ما یک‌چیزی بگوییم نری به مادرت بگویی ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرداول ما نمره‌اش را گرفت! همه زدند زیر خنده.

کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) این‌طور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوییم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می‌افتاد. نفر سوم گفت: آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (سلام‌الله‌علیه) معروف است که فرموده‌اند «یا حارث حمدانی من یمت یرنی» (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می‌کند) پس ما ان‌شاءالله در موقعش جمال علی (سلام‌الله‌علیه) را ملاقات می‌کنیم! بازهم همه زدند زیر خنده، خوب اهل ذوق بودند. واقعاً سؤال مشکلی بود.

یکی از آقایان گفت: آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا (سلام‌الله‌علیه) مستحبی است؟ گفتی آن‌هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت: بلی. گفت: والله چه عرض کنم (بازهم خنده حضار)

نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی‌توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم: من یک‌لحظه دیدار علی (سلام‌الله‌علیه) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی‌دهم. یک‌وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن‌وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب‌الاسد وارد حجره‌ام شدم، حالت غیرعادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یک‌بار به حالتی دست یافتم. یک‌دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه‌ای که شیعه و سنی درباره امام علی (سلام‌الله‌علیه) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت: این آقا خود علی (سلام‌الله‌علیه) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی‌دانم شاید مرحوم شمس‌آبادی بود خطاب به من گفت: آقا شیخ محمدتقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی‌خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون به هم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل (مدیر) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت: آقا دیگر از این شوخی‌ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است». (هر چه دارم از آن معامله است)


منبع: مجله دیدار آشنا