امام شناسی
  • 6186
  • 125 مرتبه
چهار فصل از تاریخ

چهار فصل از تاریخ

1400/04/17 09:08:18 ق.ظ

به مناسبت ولادت سرداران کربلا

 

 

اول

مصلحت خدا همیشه یکجایی ریل اتفاقات را چند درجه می‌چرخاند و مسیر عوض می‌شود؛ چیزی مثل یک جمله، مثل یک‌قدم اضافه‌تر، مثل یک سرفه یا بیماری بی‌وقت. چیزی که آدمیزاد در آن موقع، نه انتظارش را دارد و نه حوصله‌اش. با خودش فکر می‌کند چرا حالا و اصلاً چرا من؟! اما مصلحت خدا، ناظر به انتهای مسیری است که آدمیزاد اولش ایستاده و از نتیجه بی‌خبر است. نتیجه‌ای مثل احیای یک رابطه یا نجات پیدا کردن از یک تصادف؛ چیزی مثل ماندن و ادامه دادن راهی که چندین و چند سال آدم‌های زیادی برایش از جان مایه گذاشتند. خدا برای بشر همین را می‌خواست که بی رهبر نماند و برای همین هم چرخه‌های مصلحت را چرخاند و پسر شهرزاد ایرانی و حسین‌بن‌علی (علیه‌السلام) را موقتاً، بیمار کرد. خدا از بالا به مسیر شیعه نگاه می‌کرد و روزهایی را می‌دید که سجاد (علیه‌السلام)، قد علم کرده روبه روی تحریف‌کنندگان کربلا و پردهٔ دروغ‌هایشان را می‌درد. مصلحت خدا همیشه لبخند می‌زند به نتیجهٔ تغییر مسیر قطار تاریخ.


دوم

تاریخ نوشته است که لیلا پسری آورد زیبا و رشید، دلیر و برومند؛ پسری که در دنیا از همه‌کس به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شبیه‌تر بود؛ نوشته که عالم و آدم، دور و نزدیک، آشنا و دوست، وقت دل‌تنگی دیدار پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، وقتی حریف قضا و قدر و سرنوشت نمی‌شدند، به چهره‌اش نگاه می‌کردند و غصه‌ها، راه آمده را برمی‌گشتند. نوشته که پسر لیلا همیشه و همه‌جا اول بوده؛ از بازی‌های کودکانه در کوچه‌پس‌کوچه‌های مدینه گرفته تا مشق شمشیر با دشمنان، سرآمد بوده و یکه‌تاز. نوشته هیچ‌وقت، هیچ نیروی قوی‌تری جز ارادهٔ خدا بر خواسته‌هایش نچربیده است. بیابان و تشنگی و خستگی و بازی روانی دشمن، هیچ‌کدام نتوانسته بود علی‌اکبر لیلا را از آوردن آب منصرف کند. تاریخ ایستاده و دست زده و بعد نوشته که اولین مشک آب کربلا را پسر لیلا آورده است؛ او به دل سپاه دشمن زده و دست‌پر برگشته. تاریخ، اشک ریخته و بر سر زده و نوشته پسر لیلا، علی‌اکبر حسین (علیه‌السلام)، همه‌جا اول بوده؛ حتی در رسیدن به مقام شهادت.


سوم

پدر که دیده بودش، پیشانی را بوسیده و گفته بود: «اسمش، به یاد عمویم، باشد عباس»؛ و بعد روی بازوهای نوزاد را بوسه زده و اشک‌هایش جاری شده بود. مادرش که پرسید چرا، پدر جوابی داده بود و کلمات نشسته بود به جان نوزاد، انگار که مأموری در لحظهٔ اول خدمت، حکم مأموریت دریافت کند و از همان لحظه، همهٔ توانش را بگذارد برای رسیدن به هدف. او برای رسیدن به مأموریتش زود قد کشید و شد «قمر بنی‌هاشم» و «ابوالقربة (صاحب مشک)». شد سقا و دلاور خاندان و آوازه‌اش همه‌جا پیچید؛ چون لازمهٔ اجرای حکم پدر، گره خوردن نام عباس (علیه‌السلام) با آب و مشک و ماه بود. روزی که برای تمام کردن مأموریتش به دل سپاه مستقر در علقمه زد، فقط خدا می‌دانست که ابوفاضل نه از روی اسب به زمین افتاده و نه درد کشیده؛ فقط خدا می‌دانست که عباس علی (علیه‌السلام) آن روز، قد خم کرده بود در برابر فرمانده زندگی‌اش و هرچه داشت، از دست و سر و جان، گذاشته بود در راه او.


چهارم

نامش فطرس بود و ملکی از ملائک بارگاه حق‌تعالی. اینکه چه شد و در اجرای کدام فرمان الهی تعلل کرده بود، معلوم نشد؛ که خداوند ستارالعیوب است و روی مَلَکش هم غیرت دارد.

ازآنجاکه حق عزوجل، توبه بندگانش را، از انس و جن و ملک، با روی گشاده می‌پذیرد، فطرس را بین عذاب دنیا یا آخرت مخیر فرمود و در بارگاه الهی، آنچه پوشیده نیست، جاودانگی آخرت و عذاب‌هایش است. فطرس عذاب دنیا را برگزید و خدا نیز به تاوان این کندی و سستی، بال‌هایش را شکسته و به جزیره‌ای از جزایر دوردست تبعیدش کرد.

 ۷۰۰ ساله بعد که فطرس تمامش را به عبادت خداوند رحمان و رحیم گذراند، خاتم‌الانبیا نوهٔ خود، حسین (علیه‌السلام)، پسر فاطمه (سلام‌الله‌علیها) و علی (علیه‌السلام) را در آغوش کشید و بر پیشانی‌اش بوسه زد. خدا که برترین مردمان خلقتش را غرق سرور و شادی می‌دید، جبرئیل را با هزار ملک به‌سوی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) روانه کرد تا همهٔ عالم، این مولود مبارک را ببینند و از برکت وجودش سیراب شوند.

هنگامی‌که فطرس، جبرئیل را همراه با خیل ملائک در آسمان دید، دانست خبری رسیده. این‌که چطور جبرئیل را راضی به همراهی کرد، مشخص نیست، اما آنچه معلوم است، رحمت واسعه‌ای است که آن روز شامل حال فطرس شده بود.

چون به خانهٔ دختر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رسیدند، جبرئیل قصهٔ بال‌های شکسته را گفت. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که بعد از ذات حق، مهربان‌ترین در عالم بود، شفاعتش را کرد و اشاره کرد تا جای بال‌هایش را بهتر نوزاد نزدیک کند. بال‌های جدید که روی تن فطرس نشست، محمد نبی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «شفاعت تو را کردم؛ پس برای حقی که به گردنت است تا دنیا دنیاست، سلام پیروان نوه‌ام را به او برسان»؛ و فطرس شد مأمور سرزمین کربلا؛ سلام رسان همهٔ پرشکسته‌های عالم برای نوهٔ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و هنگامی‌که تا اوج آسمان پر می‌کشید تمام کائنات صدایش را شنیدند که می‌گفت: «کیست مثل من؟! حال‌آنکه من آزادکردهٔ حسین‌بن‌علی (علیه‌السلام) و فاطمه (سلام‌الله‌علیها) و محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستم...»

 


منبع: ماهنامه خانه خوبان

اخبار مرتبط