امام شناسی
  • 7531
  • 114 مرتبه
پله‌پله تا ملاقات خدا

پله‌پله تا ملاقات خدا

1401/06/03 12:53:28 ب.ظ

روزشمار وقایع کربلا از اول محرم تا روز عاشورا

 

 

قصر بنی مقاتل...چهارشنبه اول محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

گروهی از اهل کوفه در این منزلگاه خیمه زده بودند. حضرت از آن‌ها پرسید: آیه به یاری من می‌آیید؟ بعضی گفتند: دل ما رضایت به مرگ نمی‌دهد و بعضی دیگر گفتند: ما زنان و فرزندان زیادی داریم. مال بسیاری از مردم نزد ماست و خبر از سرنوشت این جنگ نداریم، لذا از یاری تو معذوریم.

حضرت به جوانان امر کرد که آب بردارند و شبانه حرکت کنند. امام (علیه‌السلام) همان‌گونه که سوار بر مرکب بود، مختصری به خواب رفت. پس از بیداری کلمهٔ استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) را تکرار می‌کرد. «علی‌اکبر جلو رفت و علت را جویا شد؛ حضرت فرمود: اسب‌سواری جلو من در خواب ظاهر شد و گفت: این قوم شبانگاه در حرکت است و مرگ به استقبالشان می‌آید.» علی‌اکبر گفت: «پدرم! آیا ما بر حق نیستیم؟» حضرت فرمود: «سوگند به خدا که ما بر حقّیم.» علی‌اکبر گفت: «پس ما را باکی از مرگ نیست.» امام فرمود: «خدا تو را جزای خیر دهد.»

حسین (علیه‌السلام) در این منزل به عبیدالله جعفی چنین فرمود:

پس اگر ما را یاری نمی‌کنی خدای را بپرهیز از این‌که جزو کسانی باشی که با ما می‌جنگد. سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را به رو در آتش می‌افکند.


نینوا (و کربلا)...پنج‌شنبه دوم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

«نینوا» جایی است که حر دستور یافت حضرت را در بیابانی بی‌آب‌وعلف و بی دژ و قلعه فرود آورد. امام (علیه‌السلام) برای اقامت در محل مناسب‌تری، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمینی رسید. اسم آنجا را سؤال فرمود؛ تا نام کربلا را در جواب شنید، گریست و فرمود: «پیاده شوید، اینجا محل ریختن خون ما و محل قبور ماست؛ و همین‌جا قبور ما زیارت خواهد شد و جدم رسول خدا چنین وعده داد.» سپس اصحاب امام (علیه‌السلام) پیاده شدند و بار و اثاثیه را فرود آوردند. سپاه حر نیز در ناحیهٔ دیگری در مقابل امام اردو زدند.

حضرت (علیه‌السلام) اهل‌بیت خود را جمع کرده، نظری بر آن‌ها افکند و گریست. سپس فرمود: «خدایا! ما را از حرم جدمان راندند و بنی‌امیه در حقّ ما ستم روا داشتند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و بر دشمنان پیروز گردان.»

عبیدالله‌بن‌زیاد نامه‌ای بدین مضمون برای حضرت نوشت: خبر ورود تو به کربلا رسید. من از جانب یزید‌بن‌معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم و یا به‌حکم من و حکم یزید‌بن‌معاویه بازآیی! والسلام. امام (علیه‌السلام) فرمود: این نامه را جوابی نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم و ثابت است.

امام حسین (علیه‌السلام) چون نامهٔ ابن زیاد را خواند، فرمود:

رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند. (خشنودی مردم را بر غضب خدا مقدم داشتند)


کربلا... جمعه سوم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

عمر‌بن‌سعد با لشکری چهارهزارنفره از اهل کوفه وارد کربلا شد. برخی نوشته‌اند: قبیلهٔ عمر‌بن‌سعد (بنی زهره) نزد او آمده و او را سوگند دادند تا از این کار (داوطلب جنگ با امام حسین (علیه‌السلام) شدن) بر حذر باشد تا باعث دشمنی میان آن‌ها و بنی‌هاشم نگردد. از طرفی یکی از دو فرزندش به نام حفص او را به مقاتله با امام حسین (علیه‌السلام) تشویق می‌نمود و دیگری او را بر حذر می‌داشت. لذا حفص همراه پدر برای جنگ با حسین (علیه‌السلام) به کربلا آمد.

عمر سعد شخصی را نزد حضرت فرستاد تا از علت آمدنش به این سرزمین جویا شود. حضرت فرمود: «مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کرده‌اند و اگر از آمدنم ناخوشنودید بازخواهم گشت!» عمر‌بن‌سعد تا از پیام امام (علیه‌السلام) مطلع گشت، گفت: «امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند!»

سخن امام حسین (علیه‌السلام) هنگام ورود به کربلا

مردم بندگان دنیا هستند و دین آن‌ها جز سخن بر زبانشان نیست. تا آنگاه‌که زندگی‌شان بچرخد، دنبال دین می‌روند؛ و هرگاه بنای امتحان و آزمایش پیش آید، دین‌داران بسیار اندک می‌شوند.


کربلا... شنبه چهارم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

عبیدالله‌بن‌زیاد در مسجد کوفه مردم را چنین خطاب کرد:

«ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزمودید و آن‌ها را چنان‌که می‌خواستید یافتید! و یزید را می‌شناسید که دارای رفتار و روشی نیکوست که به زیردستان احسان می‌کند و بخشش‌های او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی تقسیم نمایم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم». سپس دستور داد در تمام شهر ندا کنند و مردم را برای جنگ آمادهٔ حرکت سازند.

شمر‌بن‌ذی‌الجوشن با چهار هزار جنگجو، یزید‌بن‌رکاب با دو هزار جنگجو، حصین‌بن‌نمیر با چهار هزار جنگجو، مضایر‌بن‌رهینه با سه هزار جنگجو و نصر‌بن‌حرشه با دو هزار جنگجو برای جنگ با حسین (علیه‌السلام) اعلام آمادگی کرده و حرکت به‌سوی کربلا را آغاز کردند.

امام در پاسخ قیس‌بن‌اشعث که سفارش به بیعت با یزید می‌کرد، فرمود:

«نه به خدا سوگند، دست ذلت در دست آنان نمی‌گذارم و مانند بردگان از صحنهٔ جنگ با آنان فرار نمی‌کنم.»


کربلا... یکشنبه پنجم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم‌کم جمع شده و به لشکر عمر‌بن‌سعد می‌پیوندند. نوشته‌اند: شیث‌بن‌ربعی با هزار سوار به‌سوی کربلا روان شد.

عبیدالله عده‌ای را مأموریت داد تا در مسیر کربلا بایستند و از حرکت کسانی که به‌قصد یاری حسین (علیه‌السلام) از کوفه خارج می‌شوند، جلوگیری کنند.

چون گروهی از مردم می‌دانستند که جنگ با امام حسین (علیه‌السلام) در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار می‌کردند. نوشته‌اند: فرماندهی که از کوفه با هزار جنگجو حرکت کرده بود، چون به کربلا رسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار می‌کردند.

از سخنان امام حسین (علیه‌السلام) با سپاه دشمن

«هیهات ما تن به ذلت نخواهیم داد. خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند. دامن‌های پاکی که ما را پرورده است و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند.»


کربلا... دوشنبه ششم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

عمر‌بن‌سعد نامه‌ای را از عبیدالله دریافت می‌دارد که مضمون آن چنین است: من از لشکر سواره و پیاده چیزی را از تو فروگذار نکردم و توجه داشته باش که مأمورانی سپرده‌ام تا هرروز وضعیت را به من گزارش کنند.

حبیب‌بن‌مظاهر از حضرت اجازه می‌گیرد تا نزد طایفه‌ای از بنی سعد که در آن نزدیکی‌ها زندگی می‌کردند رفته و آنان را به یاری فراخواند، حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آن‌ها رفت و گفت: «امروز از من فرمان برید و به یاری حسین (علیه‌السلام) بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد». تعداد 90 نفر به پا خاستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر‌بن‌سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود. حسین گفت: «لا حول و لا قوه الا بالله»

نامه امام از کربلا به برادرش محمد‌بن‌حنفیه و بنی‌هاشم

«مثل این‌که دنیا اصلاً وجود نداشته (این‌گونه دنیا بی‌ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست.»


کربلا... سه‌شنبه هفتم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

تعداد نظامیانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی‌امیه گرفته و به جنگ امام حسین (علیه‌السلام) آمده بودند را، بالغ‌بر 30 هزار جنگجو نوشته‌اند.

عمر‌بن‌سعد نامه‌ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین (علیه‌السلام) و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به‌طوری‌که حتی قطره‌ای آب به امام (علیه‌السلام) نرسد، همان‌گونه که از دادن آب به عثمان‌بن‌عفان خودداری شد! عمر‌بن‌سعد 500 سوار را در کنار شریعهٔ فرات مستقر کرد. یکی از آن‌ها فریاد زد: ای حسین!... به خدا سوگند که قطره‌ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!

حضرت فرمود: «خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» حمید‌بن‌مسلم می‌گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام (علیه‌السلام) عملی گشت.

امام حسین (علیه‌السلام) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد:

بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن و بر ایشان تنگی و قحطی (همچون سال‌های قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن غلام ثقفی (حجاج‌بن‌یوسف) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند؛ زیرا آن‌ها به ما دروغ گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند (به‌توسط آن غلام) انتقام من و اصحاب و اهل‌بیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد.


کربلا... چهارشنبه هشتم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

هرلحظه تب عطش در خیمه‌ها افزون می‌شد، امام (علیه‌السلام) برادرش عباس را به همراه عده‌ای شبانه حرکت داد. آن‌ها با یک برنامهٔ حساب‌شده، صفوف دشمن را شکسته و مشک‌ها را پر از آب کردند و به خیمه‌ها برگشتند.

ملاقات امام (علیه‌السلام) با عمر سعد:

حضرت فرمود: «ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می‌کنی و از خدا هراسی نداری؟» ابن سعد گفت: «اگر از این گروه جدا شوم، خانه‌ام را خراب و اموالم را از من می‌گیرند و من بر حال افراد خانواده‌ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.» حضرت فرمود: «تو را چه می‌شود؟ خدا جان تو را به‌زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد...گمان می‌کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی رسید.»

عبیدالله طی نامه‌ای عمر‌بن‌سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می‌گوید: «اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر‌بن‌ذی‌الجوشن واگذار خواهم کرد.»

سخن امام حسین (علیه‌السلام) با یارانش

«ای بزرگ‌زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمت‌های همیشگی آن می‌رساند.»


کربلا... پنج‌شنبه نهم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

شمر خود را به خیام امام (علیه‌السلام) رسانده، ضمن صدا کردن حضرت عباس (علیه‌السلام) و دیگر فرزندان ام‌البنین، می‌گوید: «برای شما از عبیدالله امان‌نامه گرفتم.» آن‌ها متفقاً گفتند: «خدا تو را و امان‌نامهٔ تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم ولی پسر دختر پیامبر نداشته باشد؟»

امام حسین (علیه‌السلام) توسط حضرت عباس (علیه‌السلام) از دشمن یک‌شب را برای نماز، راز و نیاز با خدا و تلاوت قرآن مهلت می‌گیرد.

حفر خندق در اطراف خیام برای مقابله با شبیخون دشمن و قطع کردن راه ارتباطی دشمن با خیام از سه طرف، - که فقط از یک قسمت ارتباط برقرار باشد- و یاران امام (علیه‌السلام) در آنجا مستقر بودند. این تدبیر امام (علیه‌السلام) برای اصحاب بسیار سودمند بود.

گروهی از لشکر عمر‌بن‌سعد به سپاه امام می‌پیوندند.

سخن امام (علیه‌السلام) خطاب به دشمن:

«وای بر شما! چه زیانی می‌برید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست می‌خوانم، اما شما از همهٔ فرامین من سر باز می‌زنید و سخن مرا گوش نمی‌دهید، چراکه شکم‌های شما از مال حرام پر شده و بر دل‌های شما مهر شقاوت‌زده شده است.»


کربلا... دهم محرم‌الحرام سال 61 هجری قمری

امام (علیه‌السلام) با یارانش نماز صبح را به جماعت خواند و سپس با آن‌ها چنین سخن گفت: «...خدا به شهادت من و شما فرمان داده است. بر شما باد که صبر و شکیبایی را پیشهٔ خود سازید.»

حضرت (علیه‌السلام)، «زهیر‌بن‌قین» را فرمانده راست سپاه و حبیب‌بن‌مظاهر را فرمانده چپ سپاه گمارد و پرچم را به دست برادرش حضرت عباس سپرد. گرچه سپاه دشمن به خیمه‌ها نزدیک می‌شد، ولی حضرت تیری نینداخت، چون می‌فرمود: «دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم.» عمر‌بن‌سعد تیر را بر کمان نهاده و به‌سوی یاران امام انداخت و گفت: «گواه باشید که اول کسی بودم که به‌سوی لشکر حسین تیر انداختم!» سپس سپاهیان عمر‌بن‌سعد تیر بر کمان نهاده و از هر طرف یاران حسین (علیه‌السلام) را نشانه رفتند. امام (علیه‌السلام) فرمود: «یاران من! به پا خیزید و به‌سوی مرگ (شهادت) بشتابید، خدا شما را بیامرزد.» در حملهٔ اول بالغ‌بر چهل تن شهید شدند و سپس یاران باقی‌مانده هرکدام به‌نوبت به‌تنهایی به میدان رزم شتافته و به شهادت می‌رسیدند و بعد از آن‌ها نوبت به خاندان بنی‌هاشم رسید و آن‌ها نیز شربت شهادت را نوشیدند.

امام حسین (علیه‌السلام) که یکه و تنها مانده بود، نگاهی به اجساد مطهر شهدا کرده و آن‌ها را صدا می‌کرد. حضرت (علیه‌السلام) برای وداع آخرین به‌سوی خیام آمد، آنگاه درحالی‌که شمشیرش را از غلاف بیرون آورده بود در برابر دشمن قرار گرفت و جنگ نمود. دشمن از هر طرف وی را محاصره نمود. ناگاه تیری سه شعبه به قلب مبارکش اصابت کرد و درحالی‌که نشان یک‌صد و چند تیر و نیزه بر پیکرش بود، نقش بر زمین شد و روح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست، اما شیون زنان، کودکان و حتی فرشتگان الهی بلند شد.

منبع: مجله دیدار خیمه